اشعار آیینی خیمه...

من از این زندگی رودست خوردم

اطلاعات بیشتر
تاریخ انتشار 6 شهریور 1399

من از این زندگی رودست خوردم

متن شعر

من از این زندگی رودست خوردم

***

من از این زندگی رودست خوردم

دلم رو تا ته بن بست بردم

.

ولی هر جوری بود اومدم اینجا

بقیه شو دیگه به تو سپردم

.

اومدم بگم منو نکنه رها کنی

همه با هم اومدیم نکنه سوا کنی

.

وقتی گریه می کنم نزدیکتم آقا

بخشش از بزرگ تره ؛ کوچیکتم آقا

.

اومدم بگم منو نکنه رها کنی

همه با هم اومدیم نکنه سوا کنی

.

به من تو روضه مادر شیر می داد

غمت آرامش خواب شبم بود

.

من اسم خودمو بلد نبودم

ولی اسمت همیشه رو لبم بود

.

بدی مو به روم نیار نذار آبروم بره

زده مادرم حسین به تو زلفمو گره

.

من از این سیاهی ها دست برنمی دارم

دستمو رها نکن خیلی گرفتارم

.

اومدم بگم منو نکنه رها کنی

همه با هم اومدیم نکنه سوا کنی

.

شنیدم روی خاک افتاده بودی

پیش زینب سر تو رو بریدن

.

یه عمره با شنیدن گریه کردم

شنیدن کی بود مانند دیدن 

.

مادرت نشسته بود توی قتلگاه تنگ

می زدن تو رو همه با عصا و تیر و سنگ

.

اونقده غریب شدی خنجر کشیدن روت

کربلا مدینه شد با زخم رو پهلوت

.

.

.

برچسب ها

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید!

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *