اشعار آیینی خیمه...

می برند از حجله بیرون کِل کِشان ، داماد را

اطلاعات بیشتر
تاریخ انتشار 1 مرداد 1397

می برند از حجله بیرون کِل کِشان ، داماد را

متن شعر

می برند از حجله بیرون کِل کِشان ، داماد را

می سپارندش به گلچین شاخه ی شمشاد را

.

گرچه بر صورت نقابی بسته امّا باز هم

برق چشمش می زند چشمان هر صیّاد را 

.

دارد این موی مجعّد که به شانه ریخته

می کند آشفته چون خود ، حال و روز باد را

.

این مرام حضرت ارباب باشد ؛ هیچ گاه

فرق نگذارد برادرزاده با اولاد را

.

توی آغوش عمو وقت وداعِ از حرم

می کند در خاطرش زنده ؛ شب میلاد را

.

بدرقه کردند قاسم را صدای ضجّه ها

از کسی نشنید او بانگ مبارک باد را

.

می رود تا با تأسّی بر علمدار جَمَل

بر زمین اندازد اینجا ، پرچم بیداد را

.

خون حیدر در رگش جاری ست ؛ می ریزد به خاک

خون این نامردهای پست و بد بنیاد را

.

هیچ جوری ؛ نیست راهی که به هم نسبت دَهَم

گیسوی این نوجوان و پنجه ی جلّاد را

.

جان می آید بر لبم وقتی مجسّم می کنم

لحظه ای که نیزه خورد و بر زمین افتاد را

.

می کشم در دفترم ، آن صحنه ای که بر رویِ

زانوی آن مرد عطشان  ؛ تشنه لب جان داد را

.

.

.

محمد قاسمی

.

برچسب ها

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید!

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *