اشعار آیینی خیمه...

^ نور تو تا رسید به بام دیار عرش

اطلاعات بیشتر
تاریخ انتشار 19 آذر 1399

^ نور تو تا رسید به بام دیار عرش

متن شعر

نور تو تا رسید به بام دیار عرش

***

نور تو تا رسید به بام دیار عرش
خورشید را نشاند به روی مدار عرش
.
در ” فاطمه ” جمال خدا دیده می شود
آئینه ی نبی شده آئینه‌ دار عرش
.
ذکر تو شغل دائمی جبرئیل هاست
تسبیح نام ” فاطمه جان ” است ، کار عرش
.
نه حضرت رسول .. ، نه حیدر .. ، برای تو
” لولاک ” را نوشته خداوندگارِ عرش
.
با ربّنای تو دو ستون آفریده تا
از این طریق حفظ شود ساختار عرش
.
جانم به میوه ای که بود باب میل تو
آن میوه ای که نام گرفته : ” انار عرش “
.
گفتند : انبیای خدا هم پیاده اند …
آن دم که روز حشر تویی تک سوار عرش
.
ما را به سقف ” قصر بهشتی ” نیاز نیست
کافی است چادر تو شود سایه‌ سار عرش
.
بعد از هجوم کوچه خدا حکم کرده است
دیگر به دامنت ننشیند غبار عرش
.
در گوشه ی بهشت ، تنور تو روشن است
مشغول طبخ نان شده ای ، ” خانه ‌دار ” عرش
.
شکر خدا به دست تو ظرف غذای ماست
شکر خدا که نان تو در سفره های ماست
.
روح تو خلق شد،قلمی ” هَلْ أَتَا ” نوشت
دستت بلند شد ، ملکی ربَنا نوشت
.
” پرده نشین آل نبی ” .. ، لوح کردگار
قرب تو را برابر قرب خدا نوشت
.
تنها سه آیه سهم تو از قصّه ی خداست
امّا چقدر شرح بر این ماجرا نوشت
.
معراج ، ابتدای رسیدن به فیضِ توست
این را رسول ، سردر غار حرا نوشت
.
عیسی اگر که کور شفا داده .. ، با یقین
بالای نسخه ذکر شریف تو را نوشت
.
ذرّیه ی تو را که خدا پادشاه خواند
ذرّیه ی مرا همه از دَم گدا نوشت
.
حالِ تو را مدیح ” علی ” خوب می کند …
باید به خاطر دلت از مرتضی نوشت
.
ذکر تو شیعیان تو را پایِبند کرد
ما را علی علیِ تو از جا بلند کرد
.
دروازه ی بهشت غلام در علی است
افلاک تشنه ی نم چشم تر علی است
.
راز نهان خلقت این خاک ” مرتضی ” است
سرّ تمام کون و مکان در بر علی است
.
دستی بلندتر ز یدالله دیده ای ؟!
بالاتر از تمامی سرها سر علی است
.
در صدر شاهکار رشادت هنوز هم
فتح الفتوح معرکه ی خیبر علی است
.
امّا پناه حیدر کرار ” فاطمه ” است
بانوی آب و آینه ها ، سنگر علی است
.
با بودنش به جوشن جنگی نیاز نیست
جوشن کبیر او زره ی پیکر علی است
.
عمری برای عمر کمش گریه می کنیم …
هجده بهار ، نه نفسش ، همسر علی است
.
این یاس را چگونه عدو زیر پا فشرد !
این لاله ی کبود ، گل پرپر علی است
.
در گر گرفت .. ، میخ کج از شرم سرخ شد …
پی برده بود بال و پر دلبر علی است
.
او باغ لاله کاشت .. ، بگو وای مادرم
او بار شیشه داشت .. ، بگو وای مادرم
.

.

.

بردیا محمدی

.

برچسب ها

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید!

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *