اشعار آیینی خیمه...

^ وقت ضیافت آمد و در پشت در ماندم

اطلاعات بیشتر
تاریخ انتشار 25 مهر 1398

^ وقت ضیافت آمد و در پشت در ماندم

متن شعر

وقت ضیافت آمد و در پشت در ماندم

***

وقت ضیافت آمد و در پشت در ماندم
تنها میان این قفس بی بال و پر ماندم

.
جا ماندم از کرب و بلا و در به در ماندم
این روزها جانم به لب آمد اگر ماندم

.

انگار که روی زمین تنهاترین هستم
محروم از خیر کثیر اربعین هستم

.

مونس ندارم غیر این چشمان گریانم
خیره شدن بر عکس شش گوشه است درمانم

.
زوار ، راهی بهشتند و پریشانم
خیلی خجالت می کشم من از رفیقانم

.

کارم فقط اشک است و ناله از فراق دوست
تربت ببوسم هر سحر از اشتیاق دوست

.

اصلا ندیده پستی و روی سیاهم را
دیده همیشه خواهش و شوق نگاهم را

.
قبل از دعایم داده هر آنچه بخواهم را
او مطمئنا خوب می داند صلاحم را

.

من راضی ام بر آن چه که جانان پسندیده
امسال قربانش شوم هجران پسندیده

.

تنها پناه و ملجأ جا مانده ها مشهد
در وقت غربت دلخوشی هر گدا مشهد

.
شاه خراسانی صدا زد که بیا مشهد
تنها شدم رفتم به جای کربلا مشهد

.

خیلی رئوفانه به فریادم رسید آقا
خیلی عطوفانه سرم دستی کشید آقا

.

دستم به دامانت رضا کاری برایم کن
قدری از این درد و غمِ در سینه ام کم کن

.
و انظر إلیَّ … سائلت را باز محرم کن
سلطان ! برات کربلایم را فراهم کن

.

تسکین هر درد و غمی روضه است ، می دانی
ابن شبیبم ، چند خطی روضه می خوانی ؟

.

فابک علی المظلوم .. جدم دست و پا می زد
فابک علی المحروم .. زینب را صدا می زد

.
فابک علی المهموم .. خولی بی هوا می زد
فابک علی المغموم .. پیری با عصا می زد

.

او نیزه می خورد و علی آن لحظه آن جا بود
عطشانِ زیر دست و پا فرزند زهرا بود

.

.

.

علی سپهری

.

برچسب ها

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید!

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *