اشعار آیینی خیمه...

^ چهل روز گذشت و میهمان آمده است

اطلاعات بیشتر
تاریخ انتشار 8 آبان 1397

^ چهل روز گذشت و میهمان آمده است

متن شعر

چهل روز گذشت و میهمان آمده است
بر پیکر من دوباره جان آمده است

.
برخیز بهار من خزان آمده است
خواهر به سرت نفس زنان آمده است

.

پیش تو نشستم لک لبیک حسین
حاجی تو هستم لک لبیک حسین

.

این مرقد بی نشان علم را کم داشت
یک زائر موسپید و خم را کم داشت

.
سینه زنی اهل حرم را کم داشت
حال همه روضه خوانی ام را کم داشت

.

تو بی سر سربلند و من سرگشته
ای کشته ی تشنه خواهرت برگشته

.

یادت که نرفته پر من سالم بود
هنگام وداع سر من سالم بود

.
تا رفتن تو پیکر من سالم بود
هم چادر و هم معجر من سالم بود

.

گودال که رفتی جگرم ریخت به هم
در آتش خیمه ها سرم ریخت به هم

.

دستت که نبود دست ها بالا رفت
در همهمه چادرم به زیر پا رفت

.
صندوقچه ی قدیمی ام یغما رفت
هر کس به سراغ بچه ای تنها رفت

.

دزدیدن گوشواره را دیدم من
یک عالمه گوش پاره را دیدم من

.

در راه به خواهرت عجب سخت گذشت
زینب شده بود جان به لب سخت گذشت

.
همراه سپاه بی ادب سخت گذشت
با خولی بی اصل و نسب سخت گذشت

.

زنجیر به پای زخمی و دستم بود
دور و بر من نگاه نامحرم بود

.

در کوفه عقیله ات چه ها دید حسین
یک شهر نگاه بی حیا دید حسین

.
هر کوچه که رفت آشنا دید حسین
همسایه ی سابقم مرا دید حسین

.

با خون سرم وضو گرفتم فهمید
از ام حبیبه رو گرفتم فهمید

.

هرچند به اقتدار ، گریان رفتم
هر سمت که شد بی سر و سامان رفتم

.
در شهر علی به کنج زندان رفتم
با چرخش شلاق نگهبان رفتم

.

خم بود سرم ولی دلیری کردم
با رخت اسیریم امیری کردم

.

از شام نگو نپرس اوقاتش را
بهتر که تو نشنوی حکایاتش را

.
دلشوره ی دروازه ساعاتش را
باید برسی حساب الواتش را

.

در پیش نگاه اشکبار تو زدند
هر طور که شد مرا کنار تو زدند 

.

از درد شدید جان به سر بودم من
معطل به میان هر گذر بودم من

.
زخمی هجوم صد نفر بودم من
آزرده ی قوم بد نظر بودم من

.

با سنگ یهودیان سرم زخمی شد
از کینه ی خیبر کمرم زخمی شد

.

یک ظهر به سوی مقصدی رفت حرم
با سیلی و فحش بی حدی رفت حرم

.
قصری که خودت هم آمدی رفت حرم
دیدی چقدر جای بدی رفت حرم

.

شد در دلت آشوب بمیرد زینب
دندان تو و چوب بمیرد زینب

.

بر این دل زار کوه غم ها مانده
در بین خرابه دخترت جا مانده

.
هرچند غریب و تک و تنها مانده
آنجا سند اسیری ما مانده

.

مانده به دلم هزار زخم کاری
شرمنده شدم از ین امانتداری

.

.

.

سید پوریا هاشمی

.

برچسب ها

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید!

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *