اشعار آیینی خیمه...

گرد و خاک می بینم روی سرت

اطلاعات بیشتر
تاریخ انتشار 6 تیر 1400

گرد و خاک می بینم روی سرت

متن شعر

گرد و خاک می بینم روی سرت
محشر کبری شد دور و برت

رد پاها مونده روی پرت

.
خون و خاک و اشک رو چشات گِل شده
زخم تشنگی رو لبات گُل شده

.
برات ای ماه بی بدل چه بلایی شد این اجل
عسل لب هات خاکی اند اجل احلی من عسل

.

گرد و خاک می بینم روی سرت
محشر کبری شد دور و برت

رد پاها مونده روی پرت

.
خون و خاک و اشک رو چشات گِل شده
زخم تشنگی رو لبات گُل شده

.

ساعتی پیش بودی تو حرم و
رو عبا آوردی اکبرمو

دیدی حال زار خواهرمو دخترمو

.
انقدر بلا به سرت اومده

که به سر زنون پدرت اومده

.
دیگه خونین و پرپری حالا هم قد اکبری
توی آغوشم زیر لب داری اسمم رو می بری

.
خون و خاک و اشک رو چشات گِل شده
زخم تشنگی رو لبات گُل شده

.

زینبم این بوی پیرهنِ

یوسف رفته از دست منه
زینبم می بینی این حسنه

.
بی رمق صدا میزنه یا حسن

این امانت حسنه یا حسن

.
رو زمین انداخت دشمنش روی جسمش تاخت دشمنش
به خداوندی خدا که به تیغش باخت دشمنش

یا حسن تو شور باورمی

یا کریم امید آخرمی

یا غریب یا مظلوم بی حرمی

.
مثل کربلا حرم و مرقدت

باز بنا میشه ضریح و گنبدت

.
یه روزی تو صحن و سرا کنار اون گل دسته هات
همه مون سینه می زنیم برای آقازاده هات

.

.

.

برچسب ها

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید!

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *