اشعار آیینی خیمه...

آمدي و بهشت را با خود

اطلاعات بیشتر
تاریخ انتشار 6 آذر 1399

آمدي و بهشت را با خود

متن شعر

آمدی و بهشت را با خود
به دل این کویر آوردی
کوثرانه قدم زدی در شهر
خیرهای کثیر آوردی
.
آمدی و مشام هر کوچه
پر شده از شمیم احساست
یادگاری مادرت زهراست
عطر نام تو ، نفحه‌ ی یاست
.
به لب مردمان غمدیده
با حضورت تبسم آوردی
آمدی با فرشتگان از راه
آسمان را سوی قم آوردی
.
با تو بوی بهشت پیچیده
دم به دم در فضای بیت النور
آسمان آمده به پابوسی
آمده تا حرای بیت النور
.
حرف رفتن که می‌ زنی ناگاه
دل قم کوچه کوچه می‌ گیرد
یا کریمی که دل به تو بسته
از فراق تو آه می‌ میرد
.
خاطر آسمانی ات انگار
گاه گاهی غبار غم دارد
بغض های شکسته‌ ی ناگاه
چشم هایی که دم به دم دارد …
.
شعله‌ی آه و … قلب بی تابت
در تب اشتیاق می‌ سوزد
باز هم قصه‌ ی جدایی ها
جگرت از فراق می‌ سوزد
.
چشم هایت دو چشمه کوثر شد
یاد داری وداع آخر را
دل خواهر چگونه تاب آورد
حسرت دیدن برادر را
.
زینب حضرت رضایی و
چشم هایی پر از شفق داری
دیدن غربت ” ولی ” سخت است
بانوی بی قرار حق داری
.
آمدی از مدینه تا ایران
برسانی چنین پیامت را
که تحمل نمی توانی کرد
لحظه ای غربت امامت را
.
سیره‌ی ناب فاطمی این است
راه را بر همه نشان دادی
تو شهید ولایتی بانو
در هوای امام جان دادی
.
سیره ی ناب فاطمی این است
مادری پا به پای مولایش
روز دلگیر بی طرفداری
آمد و شد فدای مولایش
.
گرچه با قامت شکسته ولی
آمد و یک تنه قیامت کرد
تا رمق داشت ماند و جانانه
از امام خودش حمایت کرد
.
در دل کوچه ها ز پا افتاد
تا که این راه ماند پا بر جا
او غریبانه رفت تا باشد
روضه خوان غریبیِ مولا
.
تربتش بی نشانه است اما
می رسد عطر و نفحه ی یاسش
از کنار ضریح بانویی
که شد آئینه دار احساسش
.
به هوای زیارتش هر بار
آمدم دلشکسته تا اینجا
گفته ام رو به صحن آئینه :
السلامُ علیکِ یا زهرا

.

.

.

یوسف رحیمی

.

برچسب ها

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید!

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *