اشعار آیینی خیمه...

آن زمان که برای بردن من می شکافی صف قیامت را

اطلاعات بیشتر
تاریخ انتشار 10 شهریور 1398

آن زمان که برای بردن من می شکافی صف قیامت را

متن شعر

آن زمان که برای بردن من می شکافی صف قیامت را

***

آن زمان که برای بردن من می شکافی صف قیامت را
اهل محشر به غبطه می گویند خوش به حالت نوشته نامت را

.

رو به سویم می آیی و آرام می شود کم خروش و همهمه ها
چشم می بندم و قدم به قدم می شمارم صدای گامت را

.

می گذاری به روی شانه ی من ناگهان دست مهربانت را
مانده ام آن زمان چگونه دهم پاسخ اولین سلامت را

.

چارچوب تصورم این هاست : این که قید مرا نخواهی زد
حدسم از عاقبت توهم نیست تجربه کرده ام مرامت را

.

زیر هر آفتاب سوزان نه ؛ زیر طوبای تو دلم گرم است
نکند کم کنی ز روی سرم سایه ی لطف مستدامت را

.

پیش تر وام عشق دادی تا بخرم آبرو برای خودم
ناله سر می دهم مگر با اشک بدهم قسط های وامت را

.

روزگارم اگر چه تفدیده ست به سراب تو هم یقین دارم
تو خودت تشنه ای و می دانی حال عشاق تشنه کامت را

.

روی نیزه دوباره می گذرد خاطرات از مقابل چشمت
دود این خیمه ها می اندازد یاد دیوار و در مشامت را …

.

ادعایی نمی کنم اما فکر تنهایی ات مرا هم کشت
به خدا من می آمدم سویت می شنیدم اگر پیامت را

.

.

.

کاظم بهمنی

.

برچسب ها

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید!

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *