اشعار آیینی خیمه...

او بود و یک لشکر ، ولی لشگر ، چه کردند

اطلاعات بیشتر
تاریخ انتشار 25 آذر 1396

او بود و یک لشکر ، ولی لشگر ، چه کردند

متن شعر

او بود و یک لشکر ، ولی لشگر ، چه کردند
با یاس سرخ باغ پیغمبر ، چه کردند

.

گرگان کوفه ، جسم او در بر گرفتند
با هم گلاب از آن گل پرپر گرفتند

.

با سوز دل زخم تنش را تاب دادند
آن تشنه لب را از دم تیغ آب دادند

.

جسمش ز نوک نیزه با جوشن یکی شد
پیراهن خونین او ، با تن یکی شد

.

” بن‌سعد ازدی ” بر تنش زد نیزه از پشت
هر سنگدل ، یک بار آن شهزاده را کشت

.

افتاد ، روی خاک و عمو را صدا زد
مانند مرغ سر بریده دست و پا زد

و

فرزند زهرا همچنان باز شکاری
آمد به بالای سرش با آه و زاری

.

در دست گلچین ، دید یاس پرپرش را
می‌ خواست ، کز پیکر جدا سازد سرش را

.

با تیغ بر او حمله ، چون شیر خدا کرد
دست پلید آن ستمگر را جدا کرد

.

لشکر ، برای یاری او حمله کردند
آوخ ! که با آن پیکر خونین چه کردند

.

از میهمان خویش استقبال کردند
قرآن ثارالله را پامال کردند

.

با آن که بر هر داغ ، داغ دیگرش بود
این داغ دل ، تکرار داغ اکبرش بود

.

.

.

استاد حاج غلامرضا سازگار

.

برچسب ها

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید!

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *