اشعار آیینی خیمه...

ایوان تو برده است دل شاه و گدا را

اطلاعات بیشتر
تاریخ انتشار 23 آبان 1396

ایوان تو برده است دل شاه و گدا را

متن شعر

عباس شاه زیدی

.
ایوان تو برده است دل شاه و گدا را
حیران تو کرده است خدا آینه ها را

.

ایوان نجف سر در ایوان بهشت است
یعنی به علی داده خدا عرش عُلا را

.

هستند گدای تو شریفاً و وضیعاً
هستند غلام تو صغاراً وکباراً

.

قَد هامَتِ الاوهام ، و قد ذلت الاقدام
هرکس به نجف آمده دیده است خدا را

.

عیسی که نشسته است به امّید شفایی
موسی که شکسته است در این طور عصا را

.

تا نام علی را پدرم خواند به گوشم
دادم به هوای تو دل بی سر و پا را

.

عمری است گواهند طپش های دل من
با یاد تو پرپر زدم ایوان طلا را

.

انگار هوای نجف افتاده به جانش
پاییده ام امشب دو سه تا کوچه صبا را

.

ما بی حرمت آه کشیدیم ، نسیما !
بردار و ببر سمت نجف این همه … هاآآآآآآآ را

.

امشب به سرم زد که مدیح تو بگویم
با آن که ندارم جگر مدح و ثنا را

.

تا آن که مدد از تو گرفتم که قلم ریخت
در گوش من این زمزمه ی روح فزا را

.

قربان حبیبی که به یک گوشه ی چشمش
دیوانه ی خود کرده تمام عقلا را

.

قربان نگاری که از او زودتر از ما
جبریل خریده است به جان درد و بلا را

.

قربان طبیبی که به یُمن نفس او
هرکس که رسیده است گرفته است شفا را

.

قربان امیری که سر خوان قناعت
با نان جُوی ساخته لیلاً و نهارا
.

قربان غریبی که به تاریکی شب ها
بر دوش کشیده است غذای فقرا را

.

ناز قد و بالاش ، که تا صبح قیامت
خم کرده رکوعش قد محراب دعا را

.

با شهد بیانی به گوارایی کوثر
کرده است اسیر لب خود آب بقارا

.

دور و برِ هردانه ی انگور ضریحش
عالم همه مست اند ” وَ ماهُم بِسُکاری “

.

ساقی که علی باشد یعنی به نگاهی
در جام جهان ریخته انوار هُدی را

.

یارب به تو سوگند مبادا که بگیری
از خاک سرِ کوچه ی حیدر سر ما را

.

” طوبی لَکَ ” ای مهر ولایت که در آفاق
حکم تو گرفته است همه ارض و سما را

.

تا سایه ی خورشید نجف بر سرم افتاد
ای ماه سمرقند نداری تو بخارا !

.

گر پاک نسوزم سر این عشق علی جان
” مَن ماتَ عَلی حُبّ ” تو آید به چه کارا ؟

.

فانی نشوم در تو اگر با چه کنم طیّ
این پیچ و خم تیره ی دالان بقا را ؟

.

درویشم و بر دوشم کشکول گدایی است
چندی است که آتش زده ام رخت ریا را

.

با سوز غم عشق تو مرهم نستانم
با درد تو انداخته ام دور دوا را

.

بگذار نمازم را سمت تو بخوانم
برهم نزن ای قبله ی من قبله نما را

.

تا معنی ” الله صَمد ” را بشناسی
کافی است ببوسی در این صحن و سرا را

.

تا دوستی اش اصل نماز است ، مؤذن
بی نام علی نعره نزن ” حَیّ علی ” را

.

احرام نبندید ، بمانید و نگیرید
بی سعی و صفای حرمش راه مِنا را

.

توحید علی را احدی درک نکرده است
چشمان علی جور دگر دیده خدا را

.

والله که هرکس ز علی روی بتابد
یک مرتبه هم سجده نکرده است خدا را

.

او بود که در خانه ی توحید فرو ریخت
بر خاک مذلّت هُبل و لات و عُزی را

.

او بود که برداشت چو کاهی در خیبر
او بود که آورد به قاموس فَتی را

.

حیثیّت ما در عدم ماست وگرنه
در حضرت خورشید چه قدری است سُها را ؟

.

سرها همه افتاد و سپرها همه افتاد
تا تیغ تو چرخید یمیناً و یساراً

.

اعناق صنادید عرب را تو شکستی
بازوی تو آموخت به شمشیر غَزا را

.

از هیبت نام تو بلرزد دل هستی
تا از کمرت باز کنی تیغ دوتا را

.

برگشت به ایمای تو خورشید به مشرق
پلک تو به هم ریخت قدر را و قضا را

.

روباه چه سنجد که برد دست به شمشیر
مرحب چه شناسد جگر شیر خدا را

.

والله که در معرکه ها حیدر کرّار
اندازه ی یک پلک ندیده است قفا را

.

حدّ تو به هم ریخته اعصاب قلم را
شآن تو بریده است زبان شعرا را

.

تا هست به فرمان تو مِنهاج بلاغت
باید که ببندند دکان فصحا را

.

ما هرچه که گفتیم علی برتر از آن است
مانده است قلم مدح امیرالامرا را

.

غیر از اَحَد و احمد ما فوق علی نیست
گشتیم ” عَلی فَوق ، ومَن تَحتَ ثَری را

کفر است بگویید که غالی شده ام من
بر بنده ی حیدر نزن این تهمت ها را

.

این ها رشحاتی است که وام از تو گرفتم
ورنه چه کسی داده به من طبع رسا را

.

گر مست و غزل خوان ولای تو نبودم
در من چه کسی ریخته این شور و نوا را

.

ما بی تو چه داریم به جز رویِ سیاهی
ما با تو نداریم غم روز جزا را

.

از عشق تو عمری است که در جوش و خروشم
بگذار بمانم به همین حال خدا را

.

.

.

برچسب ها

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید!

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *