اشعار آیینی خیمه...

به گیسوی کسی بستم ، سرِ زلفِ خیالم را

اطلاعات بیشتر
تاریخ انتشار 25 تیر 1396

به گیسوی کسی بستم ، سرِ زلفِ خیالم را

متن شعر

محمد قاسمی
.
به گیسوی کسی بستم ، سر زلف خیالم را
که شیرین می کند یادش ، دَمِ تحویل سالم را
.
سر راهش نشستم مستمند احسنُ الحالم
به امّیدی که زیباتر کند امسال ، حالم را
.
هزاران یوسف مصری فدای ماه رویی باد
که شوقش می برد از چاه چشم ، آب زلالم را
.
چه رزقی بهتر از اشکی که می ریزم ز هجرانش
خدایا دم به دم افزون کن این رزق حلالم را
.
سبویش ، آروزیش ، خاک کویش را خداوندا
مگیر از من گرفتی گر همه مال و مَنالم را
.
دخیل شال سبزش می شد آری مطمئن هستم
نمی بستم به زنجیر گنه ، گر دست و بالم را
.
به وصلش می رسم یا نه ! نمی دانم ، نمی دانم
ولی ای کاش پاسخ می فرستاد این سوالم را
.
” مرا مهر سیه چشمان ز سر بیرون نخواهد شد “
مُعبِّر می کند کتمان چرا تعبیر فالم را ؟
.
.
.
1394-1-1

برچسب ها

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید!

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *