اشعار آیینی خیمه...

خوشم که از ازل شدم به درگهت گدا حسن

اطلاعات بیشتر
تاریخ انتشار 5 مرداد 1399

خوشم که از ازل شدم به درگهت گدا حسن

متن شعر

خوشم که از ازل شدم به درگهت گدا حسن

***

خوشم که از ازل شدم به درگهت گدا حسن

همیشه می زنم صدا ز سوز دل تو را حسن

عنایتی دلم شود ز دام غم رها حسن

مرا مخواه بیش از این به غصه مبتلا حسن

خدا اجازه می دهد چنین دعا کنم حسن

.

که یا من اسمه دوا و ذکره شفا حسن

” کریم آل فاطمه امام مجتبی حسن “

.

ز دست می روم اگر ز سر مرا تو وا کنی

ز جمع عاشقانِ با صفای خود جدا کنی

خوشم اگر به یک نظر دلم پر از صفا کنی

مرا برای نوکریِ خانه ات صدا کنی

به پای سفره ی کریم لطف خویش جا کنی

.

به دست خویش لقمه ای دهی به این گدا حسن

” کریم آل فاطمه امام مجتبی حسن “

.

دوباره نوبت عزا ، دوباره زمزمه ، نوا

دوباره غم ، دوباره دم ، دوباره ذکر مجتبی

دوباره بزم خواندن از یل رشید مرتضی

دوباره یاد فاطمه دوباره داغ کوچه ها

خدا کند که جان دهم به پای روضه ی شما

.

بخواه حاجت مرا ز درگه خدا حسن

” کریم آل فاطمه امام مجتبی حسن “

.

تو آخر عنایتی ، من اول گدایی ام

تو عشق بی نهایتی و دلبر خدایی ام

اسیرِ دار هیچ کس نشد سر هوایی ام

اگرچه دل شکسته ی حسین و کربلایی ام

نوشته روی قلب من که مُلک مجتبایی ام

.

تمام فکر و ذکر من تویی همیشه یا حسن

” کریم آل فاطمه امام مجتبی حسن “

.

و فهم بی کسی تو ز فهم من فراتر است

کمی ز غصه های تو به عالمی برابر است

به گرد قبر خاکی تو آه من کبوتر است

مرید مجتبی شدن عنایتی ز حیدر است

غلام مجتبی به روز حشر از همه سر است

.

زبان بده بخوانمت به زیر دست و پا حسن

” کریم آل فاطمه امام مجتبی حسن “

.

صفا ، وفا ، عطا ، سخا ، ولیّ هر کرم حسن

دعای من ، دوای من ، نوا و شور و دم حسن

چه می شود که در بقیع تو زنم قدم حسن ؟

مدد نما به لطف حق ، امیر بی حرم … حسن !

کنیم پرچم تو را به عالمی علم حسن

.

بنا شود به مرقد تو گنبد طلا حسن

” کریم آل فاطمه امام مجتبی حسن “

.

تو حافظ شریعت و تو ناجی امامتی

اگرچه خسته ای ولی امیر استقامتی

وجودِ جود از تو و تو جوهر کرامتی

چه رفعتی ، چه رأفتی ، چه هیبتی ، چه قامتی

امید بی کسیِ من به عرصه ی قیامتی

.

ببین صدات می زنم چقدر بی ریا حسن

” کریم آل فاطمه امام مجتبی حسن “

.

مگر تو قدرت و توان حیدری نداشتی ؟

چرا به کوچه فرصت دلاوری نداشتی ؟

ز کودکی به غیر دیده ی تری نداشتی

شنیده ام به معرکه … که یاوری نداشتی

بمیرم ای امیر خسته ، لشگری نداشتی

.

شکسته شد دلت ز سنگ دست آشنا حسن

” کریم آل فاطمه امام مجتبی حسن “

.

.

.

مجتبی روشن روان

.

برچسب ها

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید!

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *