اشعار آیینی خیمه...

داغت رسید و بر جگر من قدم گذاشت

اطلاعات بیشتر
تاریخ انتشار 28 تیر 1399

داغت رسید و بر جگر من قدم گذاشت

متن شعر

داغت رسید و بر جگر من قدم گذاشت

***

داغت رسید و بر جگر من قدم گذاشت
دردی شد و روی کمر من قدم گذاشت

.

آن قدر صبح و شب به هوای تو سوختم
تا که سرت ، توی سحر من قدم گذاشت

.

با تو بهار بودم و یک دفعه بعد تو
پاییز روی برگ و بر من قدم گذاشت

.

نذر لب ترَک ترَکت بود ، ای پدر
اشکی که پای چشم تر من قدم گذاشت

.

قصدش فقط شکنجه ی عبّاس بود و بس
آن بی حیا که روی پر من قدم گذاشت

.

چون چادرم به جای سپر بود … زجر هم
از عمد هِی روی سپر من قدم گذاشت

.

هِی تازیانه دست یتیمی سرم کشید
هر بار سمت رهگذر من قدم گذاشت

.

اوّل به عمّه خورد و شتابش گرفته شد
سنگی که بی هوا به سر من قدم گذاشت

.

آتش شد و شراره ی آن شام را گرفت
هر جا که آهِ همسفر من قدم گذاشت

.

.

.

محمد قاسمی

.

برچسب ها

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید!

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *