اشعار آیینی خیمه...

^ در گرگ و میش صبح پر از ظلمتی که باز

اطلاعات بیشتر
تاریخ انتشار 23 آذر 1396

^ در گرگ و میش صبح پر از ظلمتی که باز

متن شعر

در گرگ و میش صبح پر از ظلمتی که باز
افکند پرده روی سر مردم حجاز

.
نور حقیقت از طرف عرش سر زد و
لرزید روی فرش تن هر چه که مجاز

.
شیطان دوباره رانده تر از قبل خویش شد
بت ها به سجده آمده با نیت نماز

.
آری محمّد ؛ آن که رسولان قبل از او
محض نیاز آمده تا او رسد به ناز

.
او می رسد که بیرق عشقی عمیق را
بر بام روزگار درآرد به اهتزاز

.

او می رسد که باز خدا منجلی شود
او آمده منادی عشق علی شود

.

ای آخرین طلوع نبی ها پیام ها
وی اولین شروع وصی ها امام ها

.
دریا رسیده ای به مصاف سراب ها
دریا رسیده ای به لب تشنه کام ها

.
افتاده پای معجزه ی آسمانیت
تیغ بیان صاحب علم و کلام ها

.
باید فقط ز وصف تو و اهل بیت گفت
تا آن زمان که هست زبانی به کام ها

.
سلمان محمدی شده چون عاشق علی ست
مولاست کیل سنجش تو در مقام ها

.

نابرده رنج ، گنج ، میسر نمی شود
هر ثروتی محبت حیدر نمی شود

.

آوردی از بهشت ، به دنیا نسیم را
با خود نسیم مهر خدای رحیم را

.
آورده ای برای همه سائلان دهر
پشت سر خود ایل و تباری کریم را

.
آه ای یتیم مکه ! تو بابای امتی
زیر پرت امان بده مشتی یتیم را

.
پر می کشد به گنبد سبزت دلی سیاه
در حائرت مکان بده این یاکریم را

.
برگرد در غدیر و بگو که صراط کیست
گم می کنیم گاه ره مستقیم را

.

زخم مرا رهین مداوای خویش کن
من را گدای خانه ی زهرای خویش کن

.

آرام از کنار پیمبر قدم بزن
شاعر ! برو بقیع و در آنجا قلم بزن

.
حالا برای حضرت صادق غزل بگو
اما کمی به شادی خود رنگ غم بزن

.
آن قبرهای خاکی غمبار را ببین
این وضع را درون خیالت به هم بزن

.
بر روی هر مزا ر، ضریحی درست کن
بر آن ضریح های خیالی حرم بزن

.
خود را کنار پنجره فولاد فرض کن
و سرنوشت عاشقی ات را رقم بزن

.

قدری ببار و گریه کن و سلسبیل شو
بر آن مزارهای خیالی دخیل شو

.

شاعر ! دوباره مست شو از فیض ساغری
به به چه ساغری چه شرابی چه کوثری

.
مردی که شیعیان ز عنایات مکتبش
معروف می شوند پس از این به جعفری

.
جان ای امام عشق ! که می روید از لبت
گل های تازه با نفحات پیمبری

.
صدها چون ابن حیان یا چون زراره را
باید که پای مکتب علمت بپروری

.
یا قال باقر است و یا قال صادق است
هر عالمی که خوانده حدیثی به منبری

.

سرسختی مرا به نگاهی ملیح کن
من را در عشق ایل و تبارت فقیه کن

.

حالا منم که با دل بی تاب و عاشقم
سرمست بزم عشق تو و این دقایقم

.
مشتاق حرف های توام آیه ای بخوان
محتاج حرف های تو و قال صادقم

.
بین حدیث های تو تا حرف کربلاست
من جزو بی قرارترینِ خلایقم

.
حرف از حسین می زنی و گریه می کنم
کافی ست که نگاه کنی به سوابقم

.
این بنده را روانه کن امشب به کربلا
در حائری که زائر آنجاست خالقم

.

ما را بیا و مثل خودت روضه دار کن
در کشتی سعادت جدت سوار کن

.

.

.

محمد بیابانی 

.

برچسب ها

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید!

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *