اشعار آیینی خیمه...

دلشوره ای افتاده در جانم برادر

اطلاعات بیشتر
تاریخ انتشار 7 شهریور 1396

دلشوره ای افتاده در جانم برادر

متن شعر

وحید قاسمی 

.

دلشوره ای افتاده در جانم برادر
غمگینم و سر در گریبانم برادر

.
حس بدی دارم ، عجب دشت عجیبی است !
مبهوت سِحر این بیابانم برادر

.
یک دشت مرد اجنبی دور و بر ماست
اینجا مزن خیمه ، هراسانم برادر

.
در کاروانت دختران بی شماری ست
می ترسم از آینده ، حیرانم برادر

.
جایی برای بازی طفلان تو نیست
دلواپسِ خار مغیلانم برادر

.
صحرای محشر پیش این صحرا بهشت است
خشکیده لب های غزل خوانم برادر

.
دست دخیل خارهای دشت رفته
سمت ضریح پاکِ دامانم برادر

.
بادی جسارت کرد و خلخالم تکان خورد
تشویش دارم‌ ، دل پریشانم برادر

.
آن نامه های بار اُشتر را نشان ده
با حُر بگو در کوفه مهمانم برادر

.
با زینب ات دنیا سرِ سازش ندارد
مظلومه ی معروفِ دورانم برادر

.
از کودکی با درد چشمم خو گرفتم
در گریه کردن ، پیر کنعانم برادر

.

.

.

برچسب ها

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید!

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *