اشعار آیینی خیمه...

رسیده ام به نفس های آخرم دیگر

اطلاعات بیشتر
تاریخ انتشار 15 خرداد 1396

رسیده ام به نفس های آخرم دیگر

متن شعر

رسیده ام به نفس های آخرم دیگر
که دست های خزان کرده پرپرم دیگر
.
میان سینه ی خود قلب پرپری دارم
نه سایه ی پدری نه برادری دارم
.
دو چشم من به در اما کسی نمی آید
برای دیدنم آیا کسی نمی آید ؟
.
نشد که حرف دلم را به آشنا گویم
به روی بستر مرگم رضا رضا گویم
.
اگر فراق برادر شکست خواهر را
ولی به نیزه ندیدم سر برادر را
.
تمام زمزمه ام زینب است در دم مرگ
که دوخت سوی عزیزش نگاه آخر را
.
دوباره روضه به پا کرده ام در این خانه
دوباره می شنوم گریه های مادر را
.
سر پدر به نی و عمه در هجوم سنگ
کسی نبود بگیرد دو چشم دختر را
.
میان بزم شراب و کنار نامحرم
چو دید چشم ستمگر لبان پرپر را
.
به پیشِ چشم یتیمان شرر به جان می زد
بر آن لبان ترک خورده خیزران می زد

.

.

.

حسن لطفی 

.

برچسب ها

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید!

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *