اشعار آیینی خیمه...

شبا اشکای خورشیدو توی مهتاب می بینم

اطلاعات بیشتر
تاریخ انتشار 29 اردیبهشت 1400

شبا اشکای خورشیدو توی مهتاب می بینم

متن شعر

شبا اشکای خورشیدو توی مهتاب می بینم

آقا از بس که دلتنگم حرم رو خواب می بینم

***

شبا اشکای خورشیدو توی مهتاب می بینم

آقا از بس که دلتنگم حرم رو خواب می بینم

.

توی دنیای بی دردا حرم درمون دردامه

خلاصه میشه آرامش همونجایی که آقامه

.

تو میدونی منِ تنها با تو آرامشی دارم

میدونم خیلی آقایی من از تو خواهشی دارم

.

نگیری اسمتو از من حسینه رمز اکسیرم

اگه یک روز اسمت رو نیارم زود می میرم

.

تو که انقدر آقایی بیا فکری به حالم کن

نبودم نوکر خوبی بیا آقا حلالم کن

.

تموم بچگی من خلاصه میشه تو روضه ت

اگه الان کمی خوبم داره یک ریشه تو روضه ت

.

تو هیئت مادرم می گفت باید پشت درت باشم

دعام می کرد با گریه همیشه نوکرت باشم

.

تو آبدارخونه می رفتیم می دیدیم چای و قندونو

کنار چایی روضه می دادن حاجتامونو

.

نفهمیدم چی بود روضه ولی مادر رو می دیدم

زیر چادر سرش پنهون صدا گریه ش رو می شنیدم

.

یجوری روضه می خوندن که حال مادرم بد شد

فقط انقدر فهمیدم برا اهل حرم بد شد

.

حسین جان آه از اون ساعت که خون از ابر می بارید

توی گودال افتادی سرت رو شمر می برّید

.

.

.

برچسب ها

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید!

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *