اشعار آیینی خیمه...

شب دراز است ، تو گویی که فقط شب مانده 

اطلاعات بیشتر
تاریخ انتشار 28 دی 1396

شب دراز است ، تو گویی که فقط شب مانده 

متن شعر

شب دراز است ، تو گویی که فقط شب مانده

فاطمه رفته از این خانه و زینب مانده

.

گفته بودی که خدا جام بلا می دهدش

هر کسی را که در این بزم مقرب مانده

.

در مدینه همه از مرگ خدا می گویند

فقط از کعبه ی این شهر مکعب مانده

.

کینه ی بیعت خُم بوده و سر ریز شده

جام خشمی که از آن روز لبالب مانده

.

سوز داغ تو چنان است که تا این لحظه

شعله ی داغ تو در حافظه ی تب مانده

.

جوهر خون تو با ظرف تنت خورد زمین

روی دیوار کمی رد مرکب مانده

.

شدت ضربه ی شلاق از آنجا پیداست

که روی در اثر ” خط مورب ” مانده

.

شاهکار است که تا لحظه ی آخر حتی

گیسوی دخترکان تو مرتب مانده

.

روز و شب آنقدر از صبر به دختر گفتی

که خودِ ” صبر ” از این صبر معذب مانده

.

 صبر ارثیه ی زهراست ، به دخترهایش

فاطمه رفته از این خانه و زینب مانده

.

.

.

مظاهر کثیری نژاد 

.

برچسب ها

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید!

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *