اشعار آیینی خیمه...

^ عاقبت آه کشیدم نفس آخر را

اطلاعات بیشتر
تاریخ انتشار 6 مرداد 1399

^ عاقبت آه کشیدم نفس آخر را

متن شعر

عاقبت آه کشیدم نفس آخر را

***

عاقبت آه کشیدم نفس آخر را
نفس سوخته از خاطره‌ ای پرپر را

.

روضه‌ خوانی مرا گرم نمودی امشب
روضه‌ ی آن همه گل ، آن همه نیلوفر را

.

آخرین حلقه‌ ی شب‌ های محرّم هستم
شکر ای زهر ندیدم سحری دیگر را

.

باورم نیست هنوز آنچه دو چشمم دیده‌ است
باورم نیست تماشای تنی بی سر را

.

باورم نیست غروب و حرم و آتش و دود
دیدن سوختن چارقد دختر را

.

غارت خود و علم ، غارت گهواره و مشک
غارت پیرهن و غارت انگشتر را

.

ذوالجناحی که ز یالش به زمین خون می‌ ریخت
نیزه‌ هایی که ربودند سر اکبر را

.

آه در گوشه‌ ی ویرانه که دق مرگ شدیم
تا که هم بازی من زد نفس آخر را

.

کمک عمّه شدم تا بدنش خاک کنیم
بیـن زنجیر نهان کرد تنی لاغر را

.

چنگ بر خاک زدم تا که به رویش ریزم
سرخ دیدم بدنش ، تکّه‌ ای از معجر را

.

.

.

حسن لطفی

.

برچسب ها

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید!

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *