اشعار آیینی خیمه...

کوچه کوچه مدینه لبریز از

اطلاعات بیشتر
تاریخ انتشار 28 تیر 1396

کوچه کوچه مدینه لبریز از

متن شعر

کوچه کوچه مدینه لبریز از
عطر و بوی محمّدی شده است
به تن شهر باز گشته حیات
غرق در رفت و آمدی شده است
.
دم به دم با دم مسیحائیت
منتشر می کنی حقایق را
به دیار مدینه می بخشد
چشم های تو صبح صادق را
.
مثل جدت مدینة العلمی
ششمین آفتاب اندیشه
با بیان پیمبرانه‌ ی تو
شد به پا انقلاب اندیشه
.
با شکوه تو تا هزاران سال
سرفراز است رایت شیعه
که به ” قال الامام صادق ” ها
زنده مانده هویّت شیعه
.
لحظه لحظه زراره پرور بود
یابن طاها ! نبوغ چشمانت
شده صدها مفضّل و جابر
ریزه خوار فروغ چشمانت
.
در عروج الهی ات هر دم
جان تو شوق بندگی دارد
نیمه‌ ی شب قنوت دستانت
درس عشق و پرندگی دارد
.
مستِ پرواز می‌ کند دل را
ربنای فصیح چشمانت
به جهان جان تازه بخشیده
لحظه لحظه مسیح چشمانت
.
یک شب بی قرار و بارانی
که تو بودی انیس سجاده
از غم تو فراتِ خون می شد
زمزم چشم خیس سجاده
.
آن شبی که در آتش کینه
باغ یاس و شقایقت می سوخت
هیزم و تازیانه آوردند
چقدر قلب عاشقت می سوخت
.
ای محاسن سپید آل الله !
دست بسته تو را کجا بردند
تن تو در مدینه بود اما
دلتان را به کربلا بردند
.
قلب تو مثل این حسینیه ها
شب جمعه همیشه هیات داشت
داغ هفتاد و دو گل پرپر
در نگاه ترت اقامت داشت
.
گریه بر داغ سیدالشهدا
شده بود افضل العباداتت
وقت روضه دل تو زائر بود
گوشه‌ ی قتلگاه میقاتت
.
مجلست روضه خوان نمی خواهد
در حضورت اشاره ای کافی است
تا شود حجره‌ ی تو کرب و بلا
گریه‌ ی شیرخواره ای کافی است
.
آن شبی که سه مرتبه آمد
خاتم الانبیا به یاری تو
از غروب غریب عاشورا
یاد می کرد اشک جاری تو
.
این طرف بی کسی اهل حرم
آن طرف ازدحام و هلهله بود
این طرف یک امام بی یاور
آن طرف یک سپاه حرمله بود
.
دیگر از کاروان عاشورا
چشم در خون نشسته ای مانده
تکیه گاهی به غیر غربت نیست
آه نیزه شکسته ای مانده
.
یک نگاهش به غربت زینب
یک نگاهش به سوی جانان است
لحظه های تلاطم عرش و
لحظه های عروج قرآن است
.
ضربه‌ ی تیغ ها رقم می زد
غرق خون ،‌ اعظم مصائب را
” أم حسبت … ” به روی نی بردند
سر زخمی نجم ثاقب را

.

.

.

یوسف رحیمی

.

برچسب ها

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید!

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *