اشعار آیینی خیمه...
فرعون طوس آورده امشب ساحرانش را

نور بی کران

اطلاعات بیشتر
تاریخ انتشار 29 مرداد 1402

فرعون طوس آورده امشب ساحرانش را

متن شعر

فرعون طوس آورده امشب ساحرانش را
شاید بیندازد عصای میهمانش را
.
مهمان می آید در ید بیضایش آورده ست
دریاچه‌ ای از نورهای بی کرانش را
.
با هر شگردی ریسمان‌ ها را می‌ اندازند
هر عالمی رو می کند اوج توانش را
.
موسای این قصه ولی ترسی به جانش نیست
او خوب می‌ داند روند داستانش را
.
لب می‌ گشاید نورباران می‌ شود دربار
می‌ گسترد بر عقلِ کل‌ ها کهکشانش را
.
سرها فرو افتاده و لب‌ ها فروبسته
پس می‌ کشد آرام هرکس ریسمانش را
.
امروز ” یوم الزینه ” ی دربار مأمون است
روزی که عشق از آنِ خود کرد آستانش را
.
شاهِ زمین خورده پشیمان زیر لب می‌ گفت :
” لعنت به من ! اصلا نمی‌ کردم گمانش را
.
یا جای او اینجاست دیگر یا که جای من
یا باید از خود بگذرم یا این که جانش را … “
.
سقراط‌ ها قربانیِ حکم حسودانند
پروا مکن مأمون بیاور شوکرانش را
.
یک روز می‌ خندد به ناکامیِ تو هرکس
خورده است با قصد تبرک زعفرانش را
.
.
.
انسیه سادات هاشمی
.

برچسب ها

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید!

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *