محمد قاسمی
.
موج اشکم اگر تلاطم کرد
لب خشکیده ات ، تبسّم کرد
.
حرف شش گوشه ات وسط آمد
شاعرت دست و پاش را گم کرد
.
چهره ات چون که بود گندم گون
سفره ام ، میل نان گندم کرد
.
دَمِ میخانه ی فرات ، لبم
میل بوسیدن لب خُم کرد
.
دل خون مرا شرابِ غمت
خاطرآسوده از تألّم کرد
.
” گریه کن “در غمت تأسّی بر
— چشم های امام هشتم کرد
.
از لبش ریخت قطره قطره عسل
آن که نام تو را تکلّم کرد
.
” رحمت واسعه ” به خاطر توست
گر خدا بر کسی ترحّم کرد
.
شمر با چکمه های چرمی خود
چه قَدَر خون به قلب خانم کرد
.
خواهرت پیر شد ز بس که تو را
زیر تیغ عدو تجسّم کرد …
.
.
.
نظرات