اشعار آیینی خیمه...

و به همراه همان ابر که باران آورد

اطلاعات بیشتر
تاریخ انتشار 16 آذر 1396

و به همراه همان ابر که باران آورد

متن شعر

… و به همراه همان ابر که باران آورد

مهربانی خدا در زد و مهمان آورد

.

باد یک نامه ی بی واژه به کنعان آورد

بوی پیراهنی از سوی خراسان آورد

.

به سر شعر هوای غزلی زیبا زد

دختر حضرت موسی به دل دریا زد

.

چادرش دست نوازش به سر دشت کشید

دشت هم از نفس چادر او گل می چید

.

چه بگویم که بیابان به بیابان چه کشید

من به وصف سفرش هیچ به ذهنم نرسید

.

باور این سفر از درک من و ما دور است

شاعرانه غزلی راهی ” بیت النور ” است

.

آمد این گونه ولی هر چه که آمد نرسید

عشق همواره به مقصود به مقصد نرسید

.

که اویس قرنی هم به محمد نرسید

عاقبت حضرت معصومه به مشهد نرسید

.

ماند تا آینه ی مادر دنیا باشد

حرم او حرم حضرت زهرا باشد

.

صبح شب می شد و شب نیز سحر هفده روز

چشم او چشمه ای از خون جگر هفده روز

.

بین سجاده ، ولی چشم به در هفده روز

چشم در راه برادر شد اگر هفده روز

.

روز و شب  پلک ترش روضه مرتب می خواند

شک ندارم که فقط روضه ی زینب می خواند

.

.

.

سید حمیدرضا برقعی

.

برچسب ها

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید!

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *