اشعار آیینی خیمه...

کسی که آمده در خانه اش پشیمان نیست

اطلاعات بیشتر
تاریخ انتشار 5 مهر 1396

کسی که آمده در خانه اش پشیمان نیست

متن شعر

عليرضا خاكسارى

.

کسی که آمده در خانه اش پشیمان نیست
کریم چون حسن مجتبی به قرآن نیست

.
به غیر سفره ی او پای سفره ای منشین
که هر طعام لذیذی به نفع مهمان نیست

.
کریم منت مسکین خویش را بکشد
هر آنکه لطف کند حتما از کریمان نیست

.
در آن میانه که پای حسن وسط باشد
برای حاتم طایی مجال جولان نیست

.
همین که راه دهد نزد خود مرا کافی ست
همیشه سائل این در که حاجتش نان نیست

.
حساب امشب مان با کریم آل الله ست
ضرر کند به خدا هر کسی که گریان نیست

.
برای روضه سرم درد می کند امشب
چرا که درد مرا غیر گریه درمان نیست

.

کریم زاده کریم ست ، روح ” کَرَّمنا ” ست
کریم می شود آن کس که مادرش زهراست

.

به روی خوش به نگاه لطیف شهرت داشت
پسر چقدر به بابای خود شباهت داشت

.
ندیده بود مدینه شبیه او پسری
علاوه بر ” جگر ” مجتبی ، ” سخاوت ” داشت

.
حسن سرشت حسن صورت و حسن سیرت
چقدر ماه شب چهارده لیاقت داشت

.
به ارث برد ز بابا که صبر پیشه کند
به دوست نه به بیگانه هم محبت داشت

.
جزامیان مدینه دعاش می کردند
به هم نشینی با هرکدام عادت داشت

.
رسید کرببلا و نشان عالم داد
حسین با حسنش دائما شراکت داشت

.
ز بس که از لبش احلی من العسل ها ریخت
همیشه شهد کلام ترش حلاوت داشت

.
عمو عمامه ی خود را بر او کفن کرده
مگر عزیز یتیمش چقدر حرمت داشت !

.
نه جوشن و نه زره نه حمایل و نه سپر
برای کرب و بلا شوق بی نهایت داشت

.

به پیش ناقه سواران چو یل به میدان رفت
شبیه حضرت شیر جمل به میدان رفت

.

همین که با غضب از دوش خود عبا انداخت
تمام لشکر کفار را ز پا انداخت

.
گهی به میمنه بود و گهی به میسره بود
چقدر ولوله در این برو بیا انداخت

.
زمین ز هر قدم طفل مجتبی لرزید
چه رعشه ای به اراضی کربلا انداخت

.
به سبک و شیوه ی جنگ عمو ابوالفضلش
چقدر سر وسط دشت نینوا انداخت

.
علی علی به لبش بود و یک تنه تنها
چهار تک یل سردار شام را انداخت

.
شکار بعدی آن شیر بیشه ، ازرق بود
سر و تن و سپرش را جدا جدا انداخت

.
ولی پس از لحظاتی دگر ورق برگشت
نگاهی از حسد آن قوم بی حیا انداخت

.
به یک اشاره رسیدند و دوره اش کردند
یکی به سوی تنش نیزه بی هوا انداخت

.
نفس میان دو پهلوی او به تنگ آمد
به چشم تر نظری سوی خیمه ها انداخت

.
چه شد در آن وسط معرکه نفهمیدند
که سم اسب ردی بر دهان چرا انداخت

.
گرفت تا که ز خون جگر وضو سر داد
و با دهان شکسته عمو عمو سر داد

.

میان دشت گل نجمه بود پرپر شد
ز بوی یاس تنش کربلا معطر شد

.
عبا نبود به داد دل عمو برسد
دوباره چشم حسین از مصیبتی تر شد

.
کسی که پاش به بند رکاب هم نرسید
بمیرم … آه … قدش با عمو برابر شد

.
نبود صحبتی از جسم پاره پاره ولی
گمان کنم ز درون یک علی اکبر شد

.
کبود شد همه ی پیکرش سپس سببِ
گریز دیگر من سوی روضه ی ” در ” شد

.
چه سینه ها نشکستند در طی تاریخ
چه ظلم ها که به این خاندان مکرر شد

.
به نیزه رفت سرش در کنار عبدالله
دو سایه ی سر از آخر نصیب مادر شد

.

چه بر سر حسن بن الحسن مگر آمد
صدای ناله ی زهرا بلند تر آمد

.

.

.

برچسب ها

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید!

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *