عليرضا خاكسارى
.
کسی که آمده در خانه اش پشیمان نیست
کریم چون حسن مجتبی به قرآن نیست
.
به غیر سفره ی او پای سفره ای منشین
که هر طعام لذیذی به نفع مهمان نیست
.
کریم منت مسکین خویش را بکشد
هر آنکه لطف کند حتما از کریمان نیست
.
در آن میانه که پای حسن وسط باشد
برای حاتم طایی مجال جولان نیست
.
همین که راه دهد نزد خود مرا کافی ست
همیشه سائل این در که حاجتش نان نیست
.
حساب امشب مان با کریم آل الله ست
ضرر کند به خدا هر کسی که گریان نیست
.
برای روضه سرم درد می کند امشب
چرا که درد مرا غیر گریه درمان نیست
.
کریم زاده کریم ست ، روح ” کَرَّمنا ” ست
کریم می شود آن کس که مادرش زهراست
.
به روی خوش به نگاه لطیف شهرت داشت
پسر چقدر به بابای خود شباهت داشت
.
ندیده بود مدینه شبیه او پسری
علاوه بر ” جگر ” مجتبی ، ” سخاوت ” داشت
.
حسن سرشت حسن صورت و حسن سیرت
چقدر ماه شب چهارده لیاقت داشت
.
به ارث برد ز بابا که صبر پیشه کند
به دوست نه به بیگانه هم محبت داشت
.
جزامیان مدینه دعاش می کردند
به هم نشینی با هرکدام عادت داشت
.
رسید کرببلا و نشان عالم داد
حسین با حسنش دائما شراکت داشت
.
ز بس که از لبش احلی من العسل ها ریخت
همیشه شهد کلام ترش حلاوت داشت
.
عمو عمامه ی خود را بر او کفن کرده
مگر عزیز یتیمش چقدر حرمت داشت !
.
نه جوشن و نه زره نه حمایل و نه سپر
برای کرب و بلا شوق بی نهایت داشت
.
به پیش ناقه سواران چو یل به میدان رفت
شبیه حضرت شیر جمل به میدان رفت
.
همین که با غضب از دوش خود عبا انداخت
تمام لشکر کفار را ز پا انداخت
.
گهی به میمنه بود و گهی به میسره بود
چقدر ولوله در این برو بیا انداخت
.
زمین ز هر قدم طفل مجتبی لرزید
چه رعشه ای به اراضی کربلا انداخت
.
به سبک و شیوه ی جنگ عمو ابوالفضلش
چقدر سر وسط دشت نینوا انداخت
.
علی علی به لبش بود و یک تنه تنها
چهار تک یل سردار شام را انداخت
.
شکار بعدی آن شیر بیشه ، ازرق بود
سر و تن و سپرش را جدا جدا انداخت
.
ولی پس از لحظاتی دگر ورق برگشت
نگاهی از حسد آن قوم بی حیا انداخت
.
به یک اشاره رسیدند و دوره اش کردند
یکی به سوی تنش نیزه بی هوا انداخت
.
نفس میان دو پهلوی او به تنگ آمد
به چشم تر نظری سوی خیمه ها انداخت
.
چه شد در آن وسط معرکه نفهمیدند
که سم اسب ردی بر دهان چرا انداخت
.
گرفت تا که ز خون جگر وضو سر داد
و با دهان شکسته عمو عمو سر داد
.
میان دشت گل نجمه بود پرپر شد
ز بوی یاس تنش کربلا معطر شد
.
عبا نبود به داد دل عمو برسد
دوباره چشم حسین از مصیبتی تر شد
.
کسی که پاش به بند رکاب هم نرسید
بمیرم … آه … قدش با عمو برابر شد
.
نبود صحبتی از جسم پاره پاره ولی
گمان کنم ز درون یک علی اکبر شد
.
کبود شد همه ی پیکرش سپس سببِ
گریز دیگر من سوی روضه ی ” در ” شد
.
چه سینه ها نشکستند در طی تاریخ
چه ظلم ها که به این خاندان مکرر شد
.
به نیزه رفت سرش در کنار عبدالله
دو سایه ی سر از آخر نصیب مادر شد
.
چه بر سر حسن بن الحسن مگر آمد
صدای ناله ی زهرا بلند تر آمد
.
.
.
نظرات