اشعار آیینی خیمه...

^ این روزها که دیدنتان کیمیا شده

اطلاعات بیشتر
تاریخ انتشار 20 بهمن 1396

^ این روزها که دیدنتان کیمیا شده

متن شعر

این روزها که دیدنتان کیمیا شده

این خانه بی نگاه تو دارالعزا شده

.

باور نمی کنم چقدر آب رفته ای

حتی برای ناله لبت بی صدا شده

.

من میخ بر دلم نه ، به تابوت می زدم

هر چند خنده ای به لبت آشنا شده

.

شرمنده ام که بودم و پای غریبه ها

با شعله های سرخ به این خانه وا شده

.

شرمنده ام که بودم و نامحرمان شهر

آن گونه در زدند که از هم جدا شده

.

فهمیده ام چه بر سرت آن روز آمده

از وضع چادری که پر از رد پا شده

.

وقت نفس کشیدن تو این صدای چیست

این استخوان سینه چرا جا به جا شده ؟!

.

پیراهن حسین مرا دوختی ولی

افسوس حرف روز و شبت بوریا شده

.

با زینبم بگو سه کفن مانده پیش ما

با زینبم بگو که به غم مبتلا شده

.

با او بگو که بوسه زند بر گلوی خشک

بر حنجری که محمل سر نیزه ها شده

.

با او بگو که بوسه زند جای مادرش

بر پیکری که خرد شده ، آسیا شده

.

.

.

حسن لطفی

.

برچسب ها

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید!

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *