^ بریخت صاف و نشاط از خم غدیر به جام
بریخت صاف و نشاط از خم غدیر به جام
صلای سرخوشی ، ای صوفیان دردآشام !
.
دمید نیّره اللّه از چه طور ، این نور
که برد ز آینه ی روزگار ، زنگ ظلام ؟
.
چه خوش نسیم است اللَّه ! که از تبسّم او
شکوفه ی طرب از هر کنار شد بسّام
.
مشام شیران شد زین نسیم ، عطرآمیز
چه باک از این که سگان را فرو گرفت زکام ؟
.
غلام روی کسیّ ام که بر هوای بهشت
ز جای خیزد ، خیز ای بهشت رویْ غلام !
.
بریز خون کبوتر ز حلق بط به نشاط
به ساغر ای بت طاووس چهر کبک خرام !
.
می کهن به چنین روز نو به فتوی عقل
بخور حلال کز این پس محرّم است و حرام
.
نه پای عشرت باید به بام گردون کوفت
ز سدره ، صد ره برتر نهاد باید گام
.
همین همایون روز است آن که ختم رسل
محمّد عربی ، شاه دین ، رسول انام ،
.
شعاع یثرب و بطحا ، فروغ خیف و منا
چراغ سعی و صفا ، آفتاب رکن و مقام ،
.
فرو کشید ز بیت الحرام رخت برون
به اتّفاق کرام عرب پس از احرام
.
طواف خانه ی حق کرده کآدمی و ملک
یُسبّحون له ذوالجلال و الاکرام
.
ز بعد قطع منازل در این همایون روز
عنان کشیده به خمّ غدیر ساخت مقام
.
رسول شد ز خدا زی رسول ، روح القدس
که ای رسولِ به حق ! حق تو را رسانْد سلام
.
که ای به خلق من از من خلیفه ی منصوب !
به گوش کآمد نصب خلیفه را هنگام
.
از این زیاده منه آفتاب را به کسوف
از این زیاده منه ماهتاب را به غمام
.
بس است سرّ حقیقت نهفته در صندوق
درش گشا که ز گل ، رنگ خوش ، ز عنبر ، فام
.
یکی است همدم ساز تو ، دیگران غمّاز
یکی است محرم راز تو ، دیگران نمّام
.
بلند ساز ، تو تا دیده های بی آهو
دهند فرق سگ و خوک وروبه از ضرغام
.
بساخت سیّد دین ، منبر از جهاز شتر
که تا پدید کند هر چه شد به او الهام
.
بر آن برآمد و اسرار حق هویدا ساخت
بلند کرد علی را بدین بلندْ کلام
.
که : من نبیّ شمایم ، علی امام شماست
زدند نعره که : نعم النّبیُّ نعم الامام
.
تبارک اللَّه از این رتبه کز شرافت آن
مدام آب درآید به دیدهی اوهام
.
گر او نه حامی شرع نبی شدی به سنان
ور او نه هادی دین خدا شدی به حسام ،
.
که باز جستی مسجد کجا و دیر کجا ؟
که فرق کردی مصحف کدام وزند کدام ؟
.
گر او ز روی صمد ، پرده باز نگْرفتی
هنوز کعبه ی حق بُد مدینه الاصنام
.
علی است آن که عصا زد به آب و دریا را
شکافت از هم و زد در میان دریا ، گام
.
علی است آن که نشست اندر آتش نمرود
علی است آن که به آتش سرود برد و سلام
.
علی است آن که به توفان نشست در کشتی
معاشران را از بیم غرق داد آرام
.
غرض که آدم و ادریس و شیث و صالح و هود
شعیب و یونس و لوط و دگر رسل به تمام
.
به وحدتند علی کز برای رونق دین
ظهور کرده به هر دوره ای به دیگر نام
.
از این زیاده به جرأت مزن رکاب ، ای طبع !
بکش عنان که عوامند خلق کالانعام
.
زبان به کام کش ای خیره سر ! که می ترسم
به کشتن تو برآرند تیغ ها ز نیام
.
تو آینه به کف اندر محلّه ی کوران
ندا کنی که ببینید خویش را اندام ؟
.
زهی امام همام ! ای امیر پاک ضمیر !
که با خدایی همراز و همدم و همنام
.
به خرگه تو فلک را همی سجود و رکوع
به درگه تو ملک را همی قعود و قیام
.
به یمن حکم تو ساری است نور در ابصار
به فرّ امر تو جاری است روح در اجسام
.
تفقّدی ز کرامت به سوی ” عمّان ” کن
که از ولای تو بیرون نمی گذارد گام
.
به جز مدیح تو کاریش نی به سال و به ماه
به جز ثنای تو شغلیش نی به صبح و به شام
.
محبّ راه تو را شهد عشرت اندر کاس
عدوی جاه تو را زهر حسرت اندر جام
.
.
.
عمان سامانی
.
نظرات