اشعار آیینی خیمه...

^ بریخت صاف و نشاط از خم غدیر به جام

اطلاعات بیشتر
تاریخ انتشار 12 آذر 1397

^ بریخت صاف و نشاط از خم غدیر به جام

متن شعر

بریخت صاف و نشاط از خم غدیر به جام

صلای سرخوشی ، ای صوفیان دردآشام !

.

دمید نیّره اللّه از چه طور ، این نور

که برد ز آینه‌ ی روزگار ، زنگ ظلام ؟

.

چه خوش نسیم است اللَّه ! که از تبسّم او

شکوفه‌ ی طرب از هر کنار شد بسّام

.

مشام شیران شد زین نسیم ، عطرآمیز

چه باک از این که سگان را فرو گرفت زکام ؟

.

غلام روی کسیّ‌ ام که بر هوای بهشت

ز جای خیزد ، خیز ای بهشت‌ رویْ غلام !

.

بریز خون کبوتر ز حلق بط به نشاط

به ساغر ای بت طاووس چهر کبک‌ خرام !

.

می کهن به چنین روز نو به فتوی عقل

بخور حلال کز این پس محرّم است و حرام

.

نه پای عشرت باید به بام گردون کوفت

ز سدره ، صد ره برتر نهاد باید گام

.

همین همایون روز است آن که ختم رسل

محمّد عربی ، شاه دین ، رسول انام ،

.

شعاع یثرب و بطحا ، فروغ خیف و منا

چراغ سعی و صفا ، آفتاب رکن و مقام ،

.

فرو کشید ز بیت الحرام رخت برون

به اتّفاق کرام عرب پس از احرام

.

طواف خانه‌ ی حق کرده کآدمی و ملک

یُسبّحون له ذوالجلال و الاکرام

.

ز بعد قطع منازل در این همایون روز

عنان کشیده به خمّ غدیر ساخت مقام

.

رسول شد ز خدا زی رسول ، روح القدس

که ای رسولِ به حق ! حق تو را رسانْد سلام

.

که ای به خلق من از من خلیفه‌ ی منصوب !

به گوش کآمد نصب خلیفه را هنگام

.

از این زیاده منه آفتاب را به کسوف

از این زیاده منه ماهتاب را به غمام

.

بس است سرّ حقیقت نهفته در صندوق

درش گشا که ز گل ، رنگ خوش ، ز عنبر ، فام

.

یکی است همدم ساز تو ، دیگران غمّاز

یکی است محرم راز تو ، دیگران نمّام

.

بلند ساز ، تو تا دیده‌ های بی آهو

دهند فرق سگ و خوک وروبه از ضرغام

.

بساخت سیّد دین ، منبر از جهاز شتر

که تا پدید کند هر چه شد به او الهام

.

بر آن برآمد و اسرار حق هویدا ساخت

بلند کرد علی را بدین بلندْ کلام

.

که : من نبیّ شمایم ، علی امام شماست

زدند نعره که : نعم النّبیُّ نعم الامام

.

تبارک اللَّه از این رتبه کز شرافت آن

مدام آب درآید به دیده‌ی اوهام

.

گر او نه حامی شرع نبی شدی به سنان

ور او نه هادی دین خدا شدی به حسام ،

.

که باز جستی مسجد کجا و دیر کجا ؟

که فرق کردی مصحف کدام وزند کدام ؟

.

گر او ز روی صمد ، پرده باز نگْرفتی

هنوز کعبه‌ ی حق بُد مدینه الاصنام

.

علی است آن که عصا زد به آب و دریا را

شکافت از هم و زد در میان دریا ، گام

.

علی است آن که نشست اندر آتش نمرود

علی است آن که به آتش سرود برد و سلام

.

علی است آن که به توفان نشست در کشتی

معاشران را از بیم غرق داد آرام

.

غرض که آدم و ادریس و شیث و صالح و هود

شعیب و یونس و لوط و دگر رسل به تمام

.

به وحدتند علی کز برای رونق دین

ظهور کرده به هر دوره‌ ای به دیگر نام

.

از این زیاده به جرأت مزن رکاب ، ای طبع !

بکش عنان که عوامند خلق کالانعام

.

زبان به کام کش ای خیره‌ سر ! که می‌ ترسم

به کشتن تو برآرند تیغ‌ ها ز نیام

.

تو آینه به کف اندر محلّه‌ ی کوران

ندا کنی که ببینید خویش را اندام ؟

.

زهی امام همام ! ای امیر پاک‌ ضمیر !

که با خدایی همراز و همدم و همنام

.

به خرگه تو فلک را همی سجود و رکوع

به درگه تو ملک را همی قعود و قیام

.

به یمن حکم تو ساری است نور در ابصار

به فرّ امر تو جاری است روح در اجسام

.

تفقّدی ز کرامت به سوی ” عمّان ” کن

که از ولای تو بیرون نمی‌ گذارد گام

.

به جز مدیح تو کاریش نی به سال و به ماه

به جز ثنای تو شغلیش نی به صبح و به شام

.

محبّ راه تو را شهد عشرت اندر کاس

عدوی جاه تو را زهر حسرت اندر جام

.

.

.

عمان سامانی

.

برچسب ها

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید!

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *