بر لبش آه و به چشم ترش ان شاء الله
گفت زینب نمی افتد سرش ان شاء الله
.
باد می گفت به نیزه چه سری بر سر توست ؟
نیزه گفتا که نباشد سرش ان شاء الله
.
کاش گر بر سر نیزه سر شش ماهه رود
نشود سهم فرس پیکرش ان شاء الله
.
مادرش پشت سرش هر چه دعا می شد خواند
شاید از کف نرود اصغرش ان شاء الله
.
گرچه نومید شد آنگه که پدر گفت علی
می رود چون پسر دیگرش ان شاء الله
.
گفت ای کاش اگر هم پسرم شد کشته
نشود در جلوی مادرش ان شاء الله
.
یادش آمد که حسین بن علی می فرمود
اکبرم را که دهم همسرش ان شاء الله
.
اصغرم عالم قرآن و احادیث شود
می نشانم به سر منبرش ان شاء الله
.
.
.
پیمان طالبی
.
نظرات