اشعار آیینی خیمه...

^ تشنه ی آب و عاطفه هستی

اطلاعات بیشتر
تاریخ انتشار 23 مرداد 1397

^ تشنه ی آب و عاطفه هستی

متن شعر

تشنه ی آب و عاطفه هستی

از نگاهت فرات می ریزد

از صدای گرفته ات پیداست

عطش از ناله هات می ریزد

.

نفست بند آمده ؛ ای وای

عاقبت زهر کار خود را کرد

عاقبت زهر ، زهر خود را ریخت

جامه های عزا تن ما کرد

.

تشنگی سوی چشمتان را بُرد

سینه ی پر شراره ای داری

کاش طشتی بیاورند اینجا

جگر پاره پاره ای داری

.

چقدر چهره ات شکسته شده !

تا بهاری ، چرا خزان باشی ؟

به تو اصلاً نمی خورد آقا

که امام جوانمان باشی !!!

.

گیسوانت چرا سپید شده ؟

سن و سالی نداری آقا جان !

درد پهلو گرفته ای نکند !؟

که چنین بی قراری آقا جان

.

شهر با تو سرِ لج افتاده

مرد تنهای کوچه ها هستی

همسرت هم تو را نمی خواهد

دومین مجتبی شما هستی

.

تک و تنها چه کار خواهی کرد !؟

همسرت کاش بی قرارت بود

چقدر خوب می شد آقا جان

لااقل زینبی کنارت بود

.

باز هم غیرت کبوترها

سایه بانت شدند ای مظلوم

بال در بال هم ، سه روز تمام

روضه خوانت شدند ای مظلوم

.

کاظمین تو هر چه باشد ، باز

آفتابش به کربلا نرسد

آخر روضه ات کفن داری

کارت آقا به بوریا نرسد

.

جای شکرش همیشه می ماند

حرفی از خیزران و سلسله نیست

شکر ! در شهر کاظمین شما

خیره چشمی به نام حرمله نیست

.

.

.

وحید قاسمی

.

برچسب ها

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید!

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *