^ تن بى سر شده چون بی کس و بى یار شود
تن بى سر شده چون بی کس و بى یار شود
بازى دست اراذل سر بازار شود
.
ترسم این است بلایى که سر من آمد
بین گودال سر جسم تو تکرار شود
.
پوشیه ؛ چادر و خلخال ؛ النگو ؛ معجر
همه را کوفه ی نامرد خریدار شود
.
من ندیدم سر خونى نشده در این شهر
کودک و پیر کسى وارد دربار شود
.
سنگ از بام کند کار عمود آهن
همه سرها به خدا مثل علمدار شود
.
سر هر کوچه کمى از بدنم ریخته است
خاک راه پسر حیدر کرار شود
.
سر بر نیزه و سنگ و چقدر چشم چران
دختر فاطمه بدجور گرفتار شود
.
سر دروازه حسین منتظرت می مانم
تا که اى نیزه نشین لحظه ی دیدار شود
.
حنجر پاره شده ارثیه ی پهلو شد
نوک نیزه اثرش چون نوک مسمار شود
.
.
.
قاسم نعمتی
.
نظرات