تویی آن مبارز صف شکن ، که به شانت آمده لا فتی
که به کفر خط فنا زدی ، به دم حسام به شکل لا
.
تویی آن حدوث که از قِدَم ، چو زدی به تخت ازل قَدَم
ازل و ابد همه از قِدَم ، ز تو ره گرفته از اعتلا
.
تو امیر کشور وحدتی ؛ تو نهنگ قلزم قدرتی
تو اراده ای تو مشیتی ، به ظهور جمله ی ما سوا
.
تویی آن یدالله باسطه ، که شده ست از تو به ضابطه
همه قبض و بسط جهانیان ، چه از ابتدا چه از انتها
.
نه ز حق به خلق ولی تویی ، ز نبی همین نه وصی تویی
به خدا که کنز خفی تویی ، به ظهور آمدی از خفا
.
تو اگر به ملک عیان قدم ، نزدی به عرصگه قِدَم
ز جهانیان نگرفته کس ، سوی کبریا ره اهتدا
.
به صفات حق که تو مظهری ؛ بشری عیان که تو داوری
اگرت نبود مُسَتّری به حجاب لَو کشف الغطا
.
به مقام خلوت لامکان ، که نبی به حق شده میهان
تو سخن سرا و تو میزبان ، به مقام خلوت کبریا
.
نه بهشت خواهم و نه نعم نه سقر شناسم و نه نقم
نه کنشت جویم و نه حرم ؛ شده با ولای او اکتفا
.
تو چرا به این همه جاه و فر نکنی به کرب و بلا گذر
که به خاک و خون شده غوطه ور ، بدن حسین تو از جفا
.
بنگر به سرو سهی قدان ، که چنان شدند به خون تپان
بنما سرشگ به خون روان که شده حسین تو سرجدا
.
بنگر که سوخته باغ دین ، ز سموم فتنه ی مشرکین
بشنو ز زینب دل غمین ، تو نوای ناله ی یا اخا
.
شده از تپانچه ی خصم دون رخ کودکان همه نیلگون
ز برای جرعه ی آب و نان همه در فغان همه در نوا
.
سر نو خطان ز جفا به نی ، همه گلرخان به نوا ز پی
شده یک به ناله ی یا بنی ، دگری به ناله ی یا ابا
.
همه خون فشان ز غم از بصر همه تشنه کام و برهنه سر
همه دل شکسته و بسته پر ، به میان فرقه ی اشقیا
.
بکش آن حسام شررفشان ، بگذر به جانب غم کشان
برهان تو عابد خسته جان ز جفای زمره ی اعدیا
.
.
.
فائز مازندرانی
.
نظرات