تو بی قراری و من نیز بی قرارترینم
که من غریب ترین مرد در تمام زمینم
.
کشیده است از آن سو مدینه تیغ به رویم
نشسته است از این سو فراق تو به کمینم
.
به حال و روز تو گیرم که اشک شرم نبارم
چه سازم این عرقی را که مانده روی جبینم
.
علی به خاطر بسترنشینی تو بگرید
تو هم به خاطر من گریه کن که خانه نشینم
.
به چادرت متوسل شدم که باز بمانی
منی که کهف امانم منی که حصن حصینم
.
برای سنگ مزارم پس از فراق تو بگذار
ز باغ پیرهنت لاله های سرخ بچینم
.
مرا شکستن پهلو مرا شکستن بازو
چنان شکست که مِن بعد با شکست عجینم
.
تو را زدند و خدا خواست من ببینم و دیدم
خدا کند که فراق تو را به چشم نبینم
.
.
.
محمد بیابانی
.
نظرات