تو را قسم به نگاهت نیفتم از چشمت
تو را قسم به نگاهت نیفتم از چشمت
به برق چشم سیاهت نیفتم از چشمت
.
قدم قدم ز شما دورتر شدم ، حالا
نشسته ام سر راهت نیفتم از چشمت
.
چو دل ز غیر بریدم تو وا کنی آغوش
من و امید پناهت نیفتم از چشمت
.
نی اَم چنان شهدا رو سفیدِ تو اما
منم غلام سیاهت نیفتم از چشمت
.
رها مکن به خطایم هدایتم با توست
مگو بمان به گناهت نیفتم از چشمت
.
مرا جدا مکن از اشکِ روضه ی ارباب
فدای ناله و آهت نیفتم از چشمت
.
به اشک صبح و مساءت به دیدگان تو
مرا کمی ست شباهت نیفتم از چشمت
.
کنون قریب هزار و چهارصد سال است
به قتلگاه ست نگاهت نیفتم از چشمت
.
قسم به روز نجات اسیری زینب
مرا بخوان به سپاهت نیفتم از چشمت
.
به سمت کرب و بلا هر سحر سلامم باد
در انتظار پگاهت نیفتم از چشمت
.
.
.
نظرات