حسین آمد و آزاد از یزیدت کرد
***
حسین آمد و آزاد از یزیدت کرد
خلاص از وعده و وعیدت کرد
.
سیاه بود و سیاهی هر آنچه می دیدی
تو را سپرد به آئینه ، رو سپیدت کرد
.
چه گفت با تو در آن لحظه های تشنه ، حسین ؟
کدام زمزمه سیراب از امیدت کرد
.
به دست و پای تو بارِ چه قفل ها که نبود
حسـین آمد و سرشار از کلیدت کرد
جنون ، تو را به مرادت رساند ناگاه
عجب تشرف سبزی ! جنون مریدت کرد
.
نصیب هر کس و ناکس نمی شود این بخت
قرار بود بمیری ، خدا شهیدت کرد
.
نه پیشوند نه پسوند ، حرّ حرّی تو
حـسین آمد و آزاد از یزیدت کرد
.
.
.
نظرات