^ خاطراتش قشنگ و زیبا بود
خاطراتش قشنگ و زیبا بود
عطر سیب و اقاقیا می داد
روزهای خوشش دگرگون شد
گذرش تا به کربلا افتاد
.
داغ هفتاد و دو شقایق را
بر سرشانه های خود حس کرد
رنج زنجیر و درد سلسله را
بر مچ دست و پای خود حس کرد
.
روی آیینه ی غرور دلش
زیر باران سنگ چین افتاد
دید خورشید را که چندین بار
از سر نیزه بر زمین افتاد
.
گریه های رقیه را می دید
کوه فریاد در گلویش بود
محمل باز عمه پشتِ سرش
سر عباس رو به رویش بود
.
دید از زیر نیزه ی جدش
بر زمین ، قطره قطره خون می ریخت
دید در کوفه دشمن نامرد
سر او را به شاخه ای آویخت
.
کودکان چموش سنگ به دست
پای ناقه به جانش افتادند
مردمان حرامزاده ی شام
خارجی زاده اش لقب دادند
.
از سر بام خاک و خاکستر
نقل سر بود و فرش راهش بود
چشم ناپاک شهر را می دید
غم ناموس در نگاهش بـود
.
غیرتش را به جوش آوردند
نیزه داران مستِ سکه پرست
چهره ی سرخ عمّه را تا دید
مثل عباس چشم خـود را بست
.
.
.
وحید قاسمی
.
سلام.تشکر بابت اشعار بسیار اموزنده
اجر شما با سیدالشهدا