خدا مرا بکشد تو سه ماهه پیر شدی
چه آمده به سرت از زمانه سیر شدی
.
توان حرف زدن هم نمانده در بدنت
چه قدر فاطمه جانم تو گوشه گیر شدی
.
تمام زندگی ام زیر و رو شد از وقتی
که بین آتش و دیوار و در اسیر شدی
.
مغیره هر چه تو را زد ز پا نیفتادی
تو بار شیشه سپر کردی و دلیر شدی
.
زنی نرفته به جنگ چهل نفر جز تو
دوباره مثل همیشه چه بی نظیر شدی
.
خدا مرا بکشد لاله از زمین رویید
همین که با قد خم رد ز هر مسیر شدی
.
مسیح پرور عالم تو هستی و حالا
میان زخم و جراحت چنین اسیر شدی
.
.
.
محمدحسین رحیمیان
.
نظرات