دارم عذاب می کشم و آب می کشم
با چاه آه از دل بی تاب می کشم
.
بعد از سه ماه گونه ی مهتاب دیدنی ست
دارم خجالت از رُخ مهتاب می کشم
.
کی در کنار خاک تو من خاک می شوم
کی رَخت خویش از دل سیلاب می کشم
.
سلمان پیر زیر بغل های من گرفت
خود را به روی شانه ی اصحاب می کشم
.
عکس تو مانده است به دیوار خانه ام
دستی که بسته شد روی این قاب می کشم
.
من هرچه می کشم همه از دست قنفذ است
داد از مغیره گوشه ی محراب می کشم
.
از کوچه از غلاف و در و تازیانه اش
از روسری و بستر و خوناب می کشم
.
دارم لباس سوخته ات را جمع می کنم
این میخ لخته خون زده را آب می کشم
.
.
.
حسن لطفی
.
نظرات