اشعار آیینی خیمه...

^ درای كاروانی سخت با سوز و گداز آید

اطلاعات بیشتر
تاریخ انتشار 9 شهریور 1397

^ درای كاروانی سخت با سوز و گداز آید

متن شعر

درای كاروانی سخت با سوز و گداز آید

چو آه آتشینی كز دل پر غصه باز آید

.

گمانم كاروانی از وطن آواره گردیده

كه آواز جرس با ناله های جانگداز آید

.

اگر این كاروان است از حسین فرزند پیغمبر

چرا او را اجل منزل به منزل پیشواز آید

.

الا یا خیمگی خرگاه عزت بر سر پا كن

كه ناموس خدا ، زینب ، ز راهی بس دراز آید

.

به وقت بازگشت شام یا رب چون بود حالش

بهین دخت علی كامروز اندر مهد ناز آید

.

فلك گسترده خوانی آب و نانش خون و لخت دل

عراقی میهمان دار است و مهمان از حجاز آید

.

به روی میهمانان حجازی آب و نان بستند

كه دیده میزبان هرگز چنین مهمان نواز آید ؟!

.

شهنشاهی كه دین از وی سرافراز است ، واویلا

شگفتی بین كه رمح كفرش از سر سرفراز آید

.

بنازم مقتدائی را كه در محراب شمشیرش

ز خون سر وضو باشد چو هنگام نماز آید

.

یزید از زاده ی خیرالبشر بیعت طمع دارد

چگونه طاعت جبریل با ابلیس ، ساز آید ؟

.

سلیمان هیچ كس دیده مطیع اهرمن گردد ؟!

حقیقت كس شنیده زیر فرمان مجاز آید ؟

.

معاذالله مطیع كفر ، هرگز دین نخواهد شد

وگر باید شدن مقتول ، گو شو ، این نخواهد شد

.

از این بیعت كه دشمن خواست اولاد پیمبر را

همان خوش تر كه بنهادند گردن تیغ و خنجر را

.

اسیر بیعت دونان شدن ، آن مشكلی باشد

كه آسان می كند بر دل ، اسیری های خواهر را

.

چه تلخی هاست در تمكین نااهلان كه چون شكر

گوارا می كند در كان جان ، مرگ برادر را

.

حسین گر غیرت الله است حاشا كی روا دارد

كه گردد فاسقی فرمانروا شرع پیمبر را

.

كنار آب جان دادن ، لب خشكیده آسان تر

كه دیدن تر دماغ از مِی یزید شوم كافر را

.

به روی خاك و خفتن به صد برهان شرف دارد

كه دیدن تكیه گاه بدنهادی ، بالش زر را

.
سر غیرت فرو نارند مردان پیش نامردان

اگر چه از قفا از تن جدا سازند آن سر را

.

زهی مردان كه اندر بیعت فرزند پیغمبر

گر افتد دستشان از تن ، دهند آن دست دیگر را

.

زهی اصحاب با همت كه پیش نیزه و خنجر

براندازند از تن جوشن و از فرق مغفر را

.

نهنگانی كه بهر تشنه كامان تا برند آبی

شكافند از دم شمشیر صد دریای لشكر را

.

شهادت بود صهبائی درون ساغر خنجر

زهی مستان كه بوسیدند و نوشیدند ساغر را

.

نخوردند آب و جان دادند پهلوی فرات آخر

بنوشیدند از جام فنا آب حیات آخر

.

فلك با عترت خیرالبشر لختی مدارا كن

مدارا كن به آل الله و شرم از روی زهرا كن

.

ره شام است در پیش و هزاران محنت اندر پی

به اهل البیت رحمی ای فلك در كوه و صحرا كن

.

شب تاریك و مركب ناقه ی عریان ، به آرامی

بران اشتر ، نگویم مهد زرینشان مهیّا كن

.

شب ار طفلی ز پشت ناقه بر روی زمین افتد

به آرامی بگیرش دست و بیرون خارش از پا كن

.

فلك آن شب كه خرگاه ولایت را زدی آتش

دو كودك از میان گم شد ، بگرد ای چرخ پیدا كن

.

شب تاری ، كجا گشتند متواری ، بكن روشن

چراغ ماه و تفتیشی از آن دو ماه سیما كن

.

شود مهر و مهت گم ای فلك از مشرق و مغرب

بجوی این ماهرویان و دل زینب تسلی كن

.

به صحرا ام كلثوم است و زینب هر دو در گردش

تو هم با این دو خاتون جستجو در خار و خارا كن

.

اگر پیدا نگردند این دو طفل بی پدر امشب

مهیای عقوبت خویشتن را بهر فردا كن

.

گمانم زیر خاری هر دو جان دادند با خواری

به زیر خار ، گل های نبوت را تماشا كن

.

اگر چه هر نفس دور تو ظلم تازه ای دارد

بس است ای آسمان ، ظلم و ستم اندازه ای دارد

.

فلك را كین به آل احمد مختار یعنی چه ؟

خصومت این همه با عترت اطهار یعنی چه ؟

.

برای كشتن یك تن كه جان عالمش قربان

مهیا صد هزاران لشكر جرار یعنی چه

.

گشاده چنگ و دندان بر هلاك یوسف زهرا

به هامون گله گله گرگ آدمخوار یعنی چه

.

نخست اقرار بیعت از چه با سلطان دین كردی

پس از اقرار بیعت ، این همه انكار یعنی چه

.

گرفتم نامه ننوشتند و خود آمد به مهمانی

به مهمانی چنین ، یا رب چنان رفتار یعنی چه

نوامیس خدا پروردگان پرده ی عصمت

سر بی چادر اندر كوچه و بازار یعنی چه

.

گهرهای یتیم درج عفت را به هم بستن

همه بر یك رسن چون گوهر شهوار یعنی چه

.

اسیری خود گرفتم سهل ، لكن با گرفتاری

غل و زنجیر و آهن با تن تب دار یعنی چه

.

به زیر اشكم اشتر چرا بایست پا بستن

چنین رفتار ناهنجار ، با بیمار یعنی چه

.

چرا چون چوب نامد خشك دست پور بوسفیان

به چوب خیزران خستن لب دربار یعنی چه

.

به استغفار ، اعدا خواستند این ظلم را جبران

خدا را ، ریختن خون وآنگه استغفار یعنی چه

.

الا ای خاتم پیغمبران فریاد از این امت

بر اولادت جفا بگذشت از حد داد از این امت

.

حسین از كینه ی عدوان چو آمد تنگ میدانش

نماند از یاوران یك تن كه سازد جان به قربانش

.

نه عون و جعفر و عباس باقی ماند و نه قاسم

نه فرزندش علی اكبر كه طلعت ماه تابانش

.

نه مسلم نه حبیب بن مظاهر ماند و نه عباس

ز شیران دغا یكباره خالی شد نیستانش

.

نماند از بهر او یاور كسی غیر از علی اصغر

كه بود از تشنگی خشكیده مادر شیر پستانش

.

گرفت آن طفل را در بر بیامد نزد آن لشكر

تمنا كرد آبی تا كند تر ، كام عطشانش

.

ندانم آب ، او را یا جوابی داد كس آری

جوابش از كمان دادند و آب از نوك پیكانش

.

گلو بشكافتند از نوك پیكان گوش تا گوشش

چو مرغ نیم بسمل تن به خون كردند غلطانش

.

همانا خون یزدان بود ، خون آن شهید آری

از آن افشاند بر گردون به سوی پاك یزدانش

.

نثار راه جانان ، لعل و مرجان باید ار كردن

ز خون او به كف نامد گرانتر لعل و مرجانش

.

فغان زان ساعتی كان طفل با قنداقه ی خونین

ز آغوش پدر بگرفت مادر روی دامانش

.

به گردون شیون و افغان ز خرگاه امامت شد

تو گفتی آشكارا در حرم شور قیامت شد

.

در آن صحرا چو بی كس ماند شبل بوتراب آخر

ز دست بی كسی آورد پا اندر ركاب آخر

.

كه ناگه شصت و شش زن آمدند از خیمه گه بیرون

كه ما را می سپاری با كه ، ای مالك رقاب آخر

.

تو ای صبح سعادت گر ز ما غایب شوی اكنون

برند این كوفیان ما را سوی شام خراب آخر

.

پسندی ای دُر درج ولایت ، كودكانت را

فرو بندند چون گوهر همه بر یك طناب آخر

.

عیالت را روا داری برند اعدا به صد خواری

به بزم زاده ی مرجانه روی بی نقاب آخر

.

تسلی داد اهل البیت را با چشم تر و آنگه

به میدان شهادت راند مركب با شتاب آخر

.

چو كرد اتمام حجت را و نشنیدند بی دینان

طلب فرمود بهر تشنگان یك جرعه آب آخر

.

طلب فرمود آب بی بها زان بی حیا مردم

ندادند آب و از شمشیر دادندش جواب آخر

.

برآورد از میان شمشیر آتش بار چون حیدر

بزد خود را به قلب آن شیاطین چون شهاب آخر

.

زدند از هر طرف تیغ و سنانش آن قدر بر تن

كه از زین بر زمین آمد ز زخم بی حساب آخر

.

سر چون آفتابش بر سنان كردند و جسمش را

به روی خاك افكندند اندر آفتاب آخر

.

سرش چون شمس دائر لیك اندر شهر شام آمد

تنش چون قطب ساكن لیك با خاكش مقام آمد

.

نمی گویم كه از سم ستورانش بدن چون شد

همی گویم كه صحرا پاك از آن تن غرقه در خون شد

.

نمی گویم به خرگاهش چه كردند از پس كشتن

همی گویم كه دود از خیمه گاهش تا به گردون شد

.

نمی گویم چه شد وقتی كه او را خاك شد مسكن

همی گویم كه یكسر بی سكون این ربع مسكون شد

.

نمی گویم شب اول چه آمد بر سرش ، اما

همی گویم كه مهمان ، خانه ی خولی ملعون شد

.

نمی گویم كه چون شد خاتم از دست سلیمانی

همی گویم كه ز دستش همره انگشت ، بیرون شد

.

نمی گویم چه شد لیلی پس از مرگ علی اكبر

همی گویم كه در كوه و بیابان ، همچو مجنون شد

.

نمی گویم چه شد در راه و بیره پای طفلانش

همی گویم همه پر آبله در كوه و هامون شد

.

نمی گویم دل اهل و عیالش چون شد از این غم

همی گویم كه خون گشت و ز راه دیده بیرون شد

.

نمی گویم كه جسم بهتر از جانش چه شد لیكن

همی گویم سه روز افتاده بود آنگاه مدفون شد

.

نمی گویم چه شد چشم ” صبوری ” اندرین ماتم

همی گویم ز سیل اشك ، رشك رود جیحون شد

.

نبی گر عهد فرمودی بر اولادش جفا كردن

فزون تر زین نمی كردند بر عهدش وفا كردن

.

فلك آخر خرابه جای آل مصطفی دادی

عیال مصطفی را خانه ی بی سقف جا دادی

.

حسین اندر عراق آمد چو از ملك حجاز آخر

به آهنگ مخالف كشتن او را صلا دادی

.

به كام پور بوسفیان ولی الله را كشتی

به قتل سبط احمد كام اولاد زنا داری

.

ربودی گوشوار از گوش عرش كبریا وآنگه

به پیش چشم زینب جلوه در طشت طلا دادی

.

تسلی خواستی از این جفاها خواهرانش را

حسینی را گرفتی ، بدره ی زر خون بها دادی

.

گرفتی از سلیمان خاتم و دادی به اهریمن

ز حق ، حق از چه بگرفتی و باطل را چرا دادی ؟

.

نمودی خشك گلزار نبوت را ز بی آبی

به باغ كفر نخل شرك و نشو و نما دادی

.

به روز بدر دادی فتح و نصرت بر رسول الله

سزای نصرت بدر از شكست كربلا دادی

.

دعی بن دعی  را بر سریر شام بنشاندی

حسین بن علی را جا به خاك نینوا دادی

.

همیشه بر ستمكاری ست ای گردون مدار تو

بدی كردن به نیكان است ای بی رحم كار تو

.

فلك در كربلا آل علی را میهمان كردی

مهیا آب و نان بایست ، شمشیر و سنان كردی

.

حریم مصطفی را از حرم در كربلا خواندی

هلاك از تشنه كامی بر لب آب روان كردی

.

غزالان حرم را تاختی از یثرب و بطحا

گرفتار درنده گرگ های كوفیان كردی

.

فلك بی خانمان گردی كه اولاد پیمبر را

نمودی از وطن آواره و بی خانمان كردی

.

گهرهای یتیم درج عصمت را به هم بستی

به بزم زاده ی مرجانه بردی ارمغان كردی

.

عیال مصطفی وآنگه اسیری ، خاك بر فرقم

مگر زا زنگبار و روم ایشان را گمان كردی

.

سر فرزند زهرا را برید از قفا وانگه

ببردی در تنور خولی كافر ، نهان كردی

.

تن نوباوه ی زهرا كه از گل بود نازك تر

به هم بشكسته از سم ستورش استخوان كردی

.

ز قتل قرة العین رسول ای چرخ بد اختر

جهان را قیرگون از قیروان تا قیروان كردی

.

سر ببریده را از لب شنیدی آیت قرآن

عجب دارم كه تفسیرش به چوب خیزران كردی

.

برای نزهت و گلگشت اولاد ابی سفیان

ز خون آل پیغمبر زمین را گلستان كردی

.

خود این خون را ندانم صاحب اسلام چون شوید

مگر خون ها بریزد شاید این خون را به خون شوید

.

چو بربستند آل الله سوی شام محمل ها

به محمل ها مكان كردند همچون غصه در دل ها

.

ز بس سیل سرشك از چشمه های چشم شد جاری

فرو رفتند آن جمّازه ها تا سینه در گل ها

.

اگر اشك یتیمان آب بر آتش نزد هر دم

ز سوز آه هر یك ز آن اسیران سوخت محمل ها

.

جفای كربلاشان سهل و آسان بود در خاطر

اگر در شام دانستند می باشد چه مشكل ها

.

حمایل های زرّین را به غارت برده دشمن ها

ولی بسته غل و زنجیر جای آن حمایل ها

.

برادرها شهید و پیش روی خواهران یك سر

سران كشتگان بر نیزه اندر دست قاتل ها

.

به روز آن راه ها در آفتاب گرم پیمودن

به زیر سایه ی سرها مكان كردن به منزل ها

.

به شام ، آل علی در كنج ویران ها مكان كردن

به ناز و نوش اهل شام هر شب كرده محفل ها

.

به طشت زر سر سبط پیمبر در بر خواهر

سرودن پور بوسفیان ادر كاسا و ناولها

.

فلك زین ظلم حیرانم چرا ویران نگردیدی

چو اولاد پیمبر بی سر و سامان نگردیدی

.

الا ای نور حق پنهان ز چشم مرد و زن تا كی ؟

نهان در پرده ی غیب ای ولی ذوالمنن تا كی ؟

.

تو سیف انتقامی از نیام غیب بیرون شو

حسینت غرقه خون افتاده بی غسل و كفن تا كی ؟

.

تو شبل شیر حقّی ، گرگ های كوفه دندان ها

به خون آلوده از این یوسف گل پیرهن تا كی ؟

.

بیا و مرهمی بهر حسین از انتقام آور

هزار و نهصد و پنجاه و یك زخمش به تن تا كی ؟

.

به زنجیر ستم بین عمه ها و خواهرانت را

بنات النعش بر هم بسته چون عقد پرن تا كی ؟

.

به بزم زاده ی مرجانه اولاد نبی بسته

بسان لؤلؤ و مرجان همه بر یك رسن تا كی ؟

.

به ماتم داری جد تو ای فرزند پیغمبر

چو انجم مرد و زن هر روز و هر شب انجمن تا كی ؟

.

جهان بر سینه و بر سر زنان پیوسته سال و مه

به فریاد و فغان یا حسین و یا حسن تا كی ؟

.

زمین شد پر گل و پر لاله از خون بنی هاشم

به گل چیدن نخواهی آمدن در این چمن تا كی ؟

.

تو پهلوی فرات این بوستان را بوستان باغی

ز بی آبی فرو خشكیده سرو یاسمن تا كی ؟

.

چه بستانی كه از خون شهیدان لاله ها دارد

ز ابر ظلم از پیكان و خنجر ژاله ها دارد

.

بیا از اشك چشم این بوستان را آبیاری كن

ز خون دشمنان ، ای تیغ حق صد نهر جاری كن

.

خزان ظلم ، گل های رسالت را فكند از پا

بیا بر این گلستان گریه چون ابر بهاری كن

.

سراسر شیعیانت سوگوارند اندرین ماتم

تو ای صاحب عزا بازآ و بنشین سوگواری كن

.

عیال مصطفی آنگه سوار اشتر عریان

برای عمه ها و خوهران فكر عماری كن

.

ندارند این اسیران محرمی وقت سفر كردن

بیا و دستگیری شان به هنگام سواری كن

.

به زاری و فغان بنگر همه اولاد پیغمبر

تو هم بر حال زار بی كسان افغان و زاری كن

.

بیا ای پاسدار و رهنمای عالم امكان

به راه شام این درماندگان را پاسداری كن

.

همه چون كبك ، صید چنگل بازند این طفلان

رها این كبك ها از چنگل باز شكاری كن

.

نباشد دستگیر این كودكان را ، دست گیر ای شه

نباشد غمگسار این خواهران را غمگساری كن

.

چو تابی ناصبور این مستمندان را صبوری ده

چو بینی بی قرار این بی كسان را بی قراری كن

.

به هر دردی كه باشد جز صبوری نیست درمانش

” صبوری ” دردمند ار شد ندانم چیست درمانش ؟

.

.

.

صبوری خراسانی

.

برچسب ها

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید!

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *