اشعار آیینی خیمه...

دردا که پیر گشتم ، در موسم جوانی 

اطلاعات بیشتر
تاریخ انتشار 17 دی 1398

دردا که پیر گشتم ، در موسم جوانی 

متن شعر

دردا که پیر گشتم ، در موسم جوانی
این موسم جوانی ، این قامت کمانی !

.
گردون به خون نشیند ، چشم کسی نبیند
ابر سیاه سیلی ، بر حُسن آسمانی

.
وقتی که باغ می سوخت ، بلبل به گریه می گفت :
آتش زدن ندارد ، باغی که شد خزانی

.
ما داغدیده بودیم ، امت به جای لاله
هیزم به خانه ی ما ، آورد ارمغانی

.

دردا کـه پیر گشتم ، در موسم جوانی
این موسم جوانی ، این قامت کمانی !

.

جای غلاف و شمشیر ، بر روی بازویم ماند
بر من مدال دادند ، در عین جان فشانی

.
بابا ببین پس از تو ، با دخترت چه کردند
خوب از امانت تو ، کردند قدر دانی

.
رسم وفا چنین بود ؟ اجر رسالت این بود ؟
تنها امانتت را کشتند در جوانی

.

دردا که پیر گشتم ، در موسم جوانی
این موسم جوانی ، این قامت کمانی !

.
برخیز یا محمد اعلام کن به امت
سیلی زدن به یک زن ، این نیست قهرمانی

.
شب تا سحر نخفتم ، امروز اگر نگفتم
در روز حشر گویم با من چه کرد ثانی

.
سوز درون “میثم” هرگز مباد خاموش
زیرا که داغ زهرا  داغی است جاودانی

.

دردا که پیر گشتم ، در موسم جوانی
این موسم جوانی ، این قامت کمانی !

.

.

شاعر : استاد حاج غلامرضا سازگار

.

برچسب ها

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید!

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *