دردا که پیر گشتم ، در موسم جوانی
این موسم جوانی ، این قامت کمانی !
.
گردون به خون نشیند ، چشم کسی نبیند
ابر سیاه سیلی ، بر حُسن آسمانی
.
وقتی که باغ می سوخت ، بلبل به گریه می گفت :
آتش زدن ندارد ، باغی که شد خزانی
.
ما داغدیده بودیم ، امت به جای لاله
هیزم به خانه ی ما ، آورد ارمغانی
.
دردا کـه پیر گشتم ، در موسم جوانی
این موسم جوانی ، این قامت کمانی !
.
جای غلاف و شمشیر ، بر روی بازویم ماند
بر من مدال دادند ، در عین جان فشانی
.
بابا ببین پس از تو ، با دخترت چه کردند
خوب از امانت تو ، کردند قدر دانی
.
رسم وفا چنین بود ؟ اجر رسالت این بود ؟
تنها امانتت را کشتند در جوانی
.
دردا که پیر گشتم ، در موسم جوانی
این موسم جوانی ، این قامت کمانی !
.
برخیز یا محمد اعلام کن به امت
سیلی زدن به یک زن ، این نیست قهرمانی
.
شب تا سحر نخفتم ، امروز اگر نگفتم
در روز حشر گویم با من چه کرد ثانی
.
سوز درون “میثم” هرگز مباد خاموش
زیرا که داغ زهرا داغی است جاودانی
.
دردا که پیر گشتم ، در موسم جوانی
این موسم جوانی ، این قامت کمانی !
.
.
شاعر : استاد حاج غلامرضا سازگار
.
نظرات