اشعار آیینی خیمه...

در رگ حادثه ، خون موج زد ، آیینه شکست

اطلاعات بیشتر
تاریخ انتشار 17 دی 1398

در رگ حادثه ، خون موج زد ، آیینه شکست

متن شعر

در رگ حادثه ، خون موج زد ، آیینه شکست

***

در رگ حادثه ، خون موج زد ، آیینه شکست
شعله‌ ور شد در و دیوار حرم ، سینه شکست
.
خون مالک به زمین ریخت ، خبر سنگین است
بعد مالک ، به تن حوصله ، سر ، سنگین است
.
اشک آغاز جنون است ، تماشا سخت است
دیدن بغض علی در غم زهرا سخت است
.
خون ما وجه سلوک است که سالک باقی‌ ست
کشته شد مالک اگر ، غیرت مالک باقی‌ ست
.
شعله‌ ور بود و به ققنوس ، توسل می‌ کرد
تشنه‌ لب بود و لب آب تحمل می‌ کرد
.
وسط معرکه غوغاست ، جنون می‌ رقصد
مالک انگار که در برکه‌ ی خون می‌ رقصد
.
شعله‌ ور بود درِ خانه ، لگد بر در خورد
داغ ، مسمار شد و بر جگر حیدر خورد
.
شعله‌ ور بود خبر ، دل به صدا آمده است
خبر ار مصحف امّ الشهداء آمده است
.
سنگباران شده قاسم ، شده دل ، خونین‌ تر
این چه زخمی ‌ست که باشد ز عسل شیرین‌ تر ؟
.
وسط معرکه غوغاست … شکسته بالش
آمده مادر سادات به استقبالش
.
جلوه آیینه طلب شد غزلش کرد خدا
چه بگویم به چه حالی بغلش کرد خدا
.
چه بگویم به چه حالی یل ما را کشتند
قبله باقی‌ ست فقط قبله‌ نما را کشتند
.
قبله باقی‌ ست ، خدا هست ، بگو با صهیون
صد چنین قبله‌ نما هست بگو با صهیون
.
عاقبت مدح جنون ، خون به پر و بال کشید
روضه‌ ی قاسم ما نیز به گودال کشید
.
بُت بگو ، بی سر و پا باش، سراپا تبریم
چند سالی ست که ما منتظر این خبریم
.
کدخدا را برسانید ! زمان ، مستِ علی ست
مالک افتاد زمین ، تیغ ولی دست علی ست
.
کدخدا را برسانید که خون ارزان نیست
ماجرای من و معشوق مرا پایان نیست

.

کدخدا را برسانید که حق تابنده‌ ست
مالک افتاد ولی خشم مقدس زنده‌ ست

.

زخم شمشیر اگر خورد به شیران … باشد
حاج قاسم یکی از مردم ایران باشد

.

چله‌ ای هست که سردار … نه بی‌ سر شده‌ اند
همه‌ ی مردم ما مالک اشتر شده‌ اند

.

دل ما سوخت در این روضه ، خبر سنگین است
باکی از کشته‌ شدن نیست ، سعادت این است

.

مالک افتاد زمین ، قیمت حسرت چند است
خوش به حالش که علی از دل او خرسند است

.

نوبت روضه ی قاسم شد و جولان دادند
روضه‌ خوان‌ ها خبر از سمّ ستوران دادند

.

یا علی ! اهل حرم دست‌ به‌ دامان تواند
مالک و قاسم هر عهد ، شهیدان تواند

.

قنفذ از یک طرف و حرمله از سوی دگر
بازهم در وسط معرکه ، آهوی دگر

.

خبر تازه ، سر قافله آوار شده
فاطمه پشت در خانه ، گرفتار شده

.

اشک آغاز جنون است ! تماشا سخت است
دیدن بغض علی در غم زهرا سخت است

.

سر صبحی دم از آن زلف پریشان زده‌ ایم
اول روضه گریزی به شهیدان زده‌ ایم

.

مرگ بر بی کسی و واهمه ! بر عشق درود
تشنه جان داد حسین بن علی بین دو رود

.

تشنه جان داد نسوزد سر گیسوی حرم
نگران بود حرامی نرود سوی حرم

.

وای اگر آبروی قوم غدیری می‌ رفت
وای اگر دختر ارباب اسیری می‌ رفت

.

روضه‌ خوان گفت شبی خیمه به غارت رفته است
روضه‌ خوان گفت که زینب به اسارت رفته است

.

خطبه‌ خوان ، زینب کبراست بگو با صهیون
کربلا آخر دنیاست بگو با صهیون

.

در عطش چاره همین بود که دریا باشیم
ارباً اربا شده‌ ی اکبر لیلا باشیم

.

سامرا تا به حلب جمع پریشانی بود
تیغ خیبرشکنی ، ارث سلیمانی بود

.

سر طوفان شب بی‌حادثه بر شانه‌ ی ماست
ابرها مرز ندارند ؛ سفر، خانه ی ماست

.

غرّش ماست که از شطّ مصاف آمده است
صاعقه ، دور سر ما به طواف آمده است

.

کدخدا را برسان ! جلوه به زخم آکنده ست
خون ما بت‌شکنان ، گور بتان را کنده است

.

زخم و خون آرزوی ماست ، بگو با صهیون
زخم ، ارثیه‌ ی زهراست بگو با صهیون

.

صبح صادق زده و ضربت آخر مانده‌ ست
راه باز است اگر سیدعلی فرمانده‌ ست

.

اشک من حسرت محض است ؛ پر از فریادم
کشته شد یار ولی یاد بتول افتادم

.

گریه کردیم ولی عقده‌ ز دل باز نشد
مگر از پشت در خانه‌، غم آغاز نشد ؟

.

خواست آن فرصت عهد ازلی را نبرند
فاطمه پشت در آمد که علی را نبرند

.

کدخدایان نجس ، سرّ مگو را کشتند
یک نفر یار علی بود که او را کشتند

.

شعله بر بال و پر روح‌ الامین افتاده
سوره‌ ی کوثر قرآن به زمین افتاده

.

آن طرف نعره‌ ی یک بی سر و پا می‌ شنوم
این طرف از پس در ، ” فضه بیا ” می‌ شنوم

.

شعله‌ ور شد حرم و معجر زهرا هم سوخت
روضه‌ خوان گفت که موی سر زهرا هم سوخت…

.

.

.

شاعر : احمد بابایی

.

برچسب ها

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید!

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *