^ روزگار دلم به سامان نیست
روزگار دلم به سامان نیست
من کویرم خبر ز باران نیست
.
سخت با خود کنار می آیم
ساختن با فراق آسان نیست
.
غم کوری نمی خورد یعقوب
یوسفش تا میان کنعان نیست
.
در جوانی تو سر به راهم کن
دم پیری زمان جبران نیست
.
آدمیّت گدایی از در توست
آدمت هر که نیست سلطان نیست
.
بی تو یا با تو گریه خواهم کرد
فکر عاشق وصال و هجران نیست
.
هیچ جایی برای ما مردم
مثل قم نیست ! چون خراسان نیست !
.
آخر کار می رسم به حسین
آخر کار غیر جانان نیست
.
روزگارم خوش است پای غمش
بر سرم مانده سایه ی علمش
.
.
.
سید پوریا هاشمی
.
نظرات