روز عید است ، ای خوشا آن کاو به کف ، ساغر گرفت !
ساغر یاقوت رنگ از باده ی احمر گرفت
.
ای خوش آن رند مسلمانی که بی ترس از گناه
از کف ترسانگاری ، لاله گون ساغر گرفت !
.
ای خوش آن کاو از سر مستی به عشرت گاه ناز
پای کوبان ، دست افشان ، طرّه ی دلبر گرفت !
.
ای خوش آن کاو باده از جام ولایت ، نوش کرد !
وز خُم وحدت ، شراب ناب جان پرور گرفت
.
ای خوش آن دانا سخنور کز پی مدح امیر
در کف از شوق و ارادت ، خامه و دفتر گرفت !
.
آن امیر مؤمنان ، کشورگشای مُلک دی
آن که با نیروی تقوا ، قلعه ی خیبر گرفت
.
آنکه پولادینه عزمش ، همره ایمان و عشق
بس قلاع آهنین بی عُدّت و لشگر گرفت
.
سینه ها بشکافت از اوهام و پهلوها ز کفر
چون به دست دین و تقوا ، دسته ی خنجر گرفت
.
آن خدیو هر دو عالم کز گروه خسروان
چاکرانى در جهان گیرى چو اسکندر گرفت
.
آن که زیورهاى دنیایى به دونان واگذاشت
وز جوان مردىّ و دانش ، برترین زیور گرفت
.
آن که انگشتان مشکینش ز کلک مشک بار
پرده از رخساره ی فضل و بلاغت برگرفت
.
آن که گاه خردسالى ، فکر بکر صائبش
خرده بر اندیشه ی پیران دانشور گرفت
.
آن که در جمع خطیبان ، دل نشین گفتار وی
سبقت از نطق سخن سنجان نام آور گرفت
.
آن حکیم ژرف اندیش ، آن که بحر فکرتش
خُرده بر گسترده اقیانوس پهناور گرفت
.
لرزه بر تخت شهنشاهان نام آور فتاد
هرگه آن مرد سخندان ، جاى بر منبر گرفت
.
راه و رسم صفدرى شد آشکار از شیر حق
چون به دست ، آن ذوالفقار خون فشان حیدر گرفت
.
هم در آن هنگام کاو تیغ اندر آورد از نیام
در صف جنگاوران ، هنگامه ی محشر گرفت
.
جان فداى آن مروّت پرورى کز مهتران
از ره مردانگى ، داد دل کهتر گرفت !
.
جان فداى آن عدالت گسترى کز جابران
داد مظلومان ، به کام مردم مضطر گرفت !
.
جان به قربان سرِ آن پیشوای راستین !
کز وجودش پیکر اسلام ، زیب و فر گرفت
.
در چنین روزی پیمبر بر سر خمّ غدیر
شاه مردان را چو زرّین افسری بر سر گرفت
.
گفت با حضّار مجلس : هر که را من سرورم
در غیاب من ، علی را بایدش سرور گرفت
.
هرکه مهر او گزیند ، برگزیند مهر من
وآن که دل برداشت از مهرش ، دل از من برگرفت
.
بارالها ! خصم باش آن را که او دشمن شناخت
کردگارا ! یار باش آن را که او یاور گرفت
.
این وصیّت کرد پیغمبر ، پی اکمال دین
چون ز حق ، دستورِ این پیغام یزدانفر گرفت
.
آری آری ؛ مجری اسلام جز حیدر که بود ؟
کی توانستی جز او هنجار پیغمبر گرفت ؟
.
هر که را مهر علی باشد تواند در بهشت
ساغر نوشین ز دست ساقی کوثر گرفت
.
وان که از مهرش بُوَد بیزار ، روز داوری
کم تواند دامن بخشایش داور گرفت
.
جان فدای نام او ! کز بهر اوصافش خدا
بس ادیبان سخندان را ثناگستر گرفت
.
.
.
عبدالعلی ادیب برومند
.
نظرات