سالیانی ست ز عاشق شدنم به لب خلق ، سخن افتاده
سالیانی ست ز عاشق شدنم به لب خلق ، سخن افتاده
بارها گفته ام و می گویم دل من دست حسن افتاده
.
وسط قاب دو چشمان ترم عکس یک منظره پیداست ، بقیع
نیمه شب ها به نیابت ز حسین دل من زائر یکجاست ، بقیع
.
السّلام ای حرم بی زائر السّلام ای که غریب وطنی
آی آقا چه قدر می چسبد وسط صحن شما سینه زنی
.
دسته ها راهی صحنت باشند نوحه خوانان همگی دم بدهند
یک طرف ذکر حسن یا حسن و یک طرف پاسخ جانم بدهند
.
همگی خیره به گنبد باشیم چشم هامان بشود پیمانه
یک نفر پرچم یا ” امّ بنین ” بزند بر روی سقاخانه
.
حیف این ها همه خواب است و خیال ، ظلمت از نور خدا می ترسد
دور قبر تو پر سرباز است دشمن از خاک شما می ترسد
.
یک نفر خون جگر می خورَد و یک نفر گریه و نجوا دارد
جامه ی خاکی زائرهایت اذن از چادر زهرا دارد
.
.
.
نظرات