اشعار آیینی خیمه...

غرورم را شكسته خنده ی نامحرمی یا رب

اطلاعات بیشتر
تاریخ انتشار 23 بهمن 1396

غرورم را شكسته خنده ی نامحرمی یا رب

متن شعر

غرورم را شكسته خنده ی نامحرمی یا رب

چه دردی دارد آن كوچه ، كه با دارو نمی افتد

.

جماعت داشت می آمد ، دلم لرزید می گفتم

كه بیخود راه نامردی به ما این سو نمی افتد

.

كشیدم قد به روی پایم و آن لحظه فهمیدم

كه حتی رد باد سیلی اش ، بر گونه می افتد

.

به روی شانه ام دستی و دستی داشت بر دیوار

به خود گفتم خیالت تخت باشد ، او نمی افتد

.

میان خاك می گشتیم و می گفتم چه ضربی داشت !

خدایا گوشواره این قدر آن سو نمی افتد !

.

نشد حائل كند دستش ، گرفته بود چادر را

كه وقتی دست حائل شد ، كسی با رو نمی افتد

.

.

.

برچسب ها

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید!

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *