غرورم را شكسته خنده ی نامحرمی یا رب
چه دردی دارد آن كوچه ، كه با دارو نمی افتد
.
جماعت داشت می آمد ، دلم لرزید می گفتم
كه بیخود راه نامردی به ما این سو نمی افتد
.
كشیدم قد به روی پایم و آن لحظه فهمیدم
كه حتی رد باد سیلی اش ، بر گونه می افتد
.
به روی شانه ام دستی و دستی داشت بر دیوار
به خود گفتم خیالت تخت باشد ، او نمی افتد
.
میان خاك می گشتیم و می گفتم چه ضربی داشت !
خدایا گوشواره این قدر آن سو نمی افتد !
.
نشد حائل كند دستش ، گرفته بود چادر را
كه وقتی دست حائل شد ، كسی با رو نمی افتد
.
.
.
نظرات