محبوس کرده در وسط سینه آه را
کرده اسیر خود دل خورشید و ماه را
.
او بانی نجات تمام اسیرهاست
یوسف اگرچه سهم خودش کرده چاه را
.
بر میله ی قفس زده بال شکسته را
تا که رفیق گریه کند هر نگاه را
.
از جور تازیانه تن او کبود شد
با یاد کوچه کرده تنش این سیاه را
.
راه نفس کشیدن او بسته می شود
هنگام نقل اینکه … کسی بسته راه را
.
پایش شکست و پایه ی کرسی کشید آه
بر پای سلسله بنویس این گناه را
.
یک سو سپاه سندی و یک سو سپاه شمر
هم دست کرده سلسله هر دو سپاه را
.
بر روی تخته پاره لهوفی نهاده اند
که گریه کرده دم به دم قتلگاه را
.
.
.
حجت الاسلام محسن حنیفی
.
نظرات