^ مراثی من و تو روضه نیست مرثیه خوان
مراثی من و تو روضه نیست مرثیه خوان
سکوت کن که کس دیگری ست مرثیه خوان
.
به گریه گفت که یابن الشبیب یابن شبیب
خدا گواست که جدم غریب بود غریب
.
نمانده بود برایش نه مسلم و نه حبیب
خدا گواست که جدم غریب بود غریب
.
به گریه گفت که باید گریست باید مرد
که او میان دو تا نهر آب ، آب نخورد
.
به گریه گفت عطش چنگ بر گلویش زد
هزار مرتبه با سنگ بر سبویش زد
.
به گریه گفت توانی نداشت در بدنش
تنش گسسته تر از تار و پود پیرهنش
.
به گریه گفت که جدم نفس نفس دیگر
نمانده بود از او جز صدای بی جوهر
.
به گریه گفت که فریادش آه شد کم کم
به گریه گفت نگاهش سیاه شد کم کم
.
به گریه گفت که رنگ زمین به خون گردید
عزیز فاطمه از اسب سرنگون گردید
.
دوباره پهلوی زهرا شکسته شد آن روز
که بند بند وجودش گسسته شد آن روز
.
به گریه گفت که گودال سرّ ناگفته ست
لهوف گوشه ای از اتفاق را گفته ست
.
ندیده هیچ کسی تا بیاورد بر لب
در آن میانه فقط شمر بوده با زینب
.
چقدر فاصله از قتلگاه تا تل هست
نگاه کردم و دیدم درون مقتل هست
.
در این مسیر زنی می نشست و برمی خواست
نمی نشست نه او می شکست و برمی خواست
.
نشان نداشت از او غیر بوی پیراهن
رسید بر بدن او ولی کدام بدن
.
ولی کدام بدن قطعه قطعه و پرپر
هزار مرتبه رحمت به پیکر اکبر
.
توان نداشت امام آنقدر که دم بزند
توان نداشت که پلکی به روی هم بزند
.
نگاه کرد به خواهر ، امام خواهش کرد
تو را به فاطمه برگرد خواهرم برگرد
.
.
.
سید حمیدرضا برقعی
.
نظرات