اشعار آیینی خیمه...

^ می آیم از رهی كه خطرها در او گم است

اطلاعات بیشتر
تاریخ انتشار 21 مهر 1397

^ می آیم از رهی كه خطرها در او گم است

متن شعر

می آیم از رهی كه خطرها در او گم است
از هفت منزلی كه سفرها در او گم است

.
از لا به لای آتش و خون جمع كرده ام
اوراق مقتلی كه خبرها در او گم است

.
دردی كشیده ام كه دلم داغدار اوست
داغی چشیده ام كه جگرها در او گم است

.
با تشنگان چشمه ی احلی من العسل
نوشم ز شربتی كه شكرها در او گم است

.
این سرخی غروب كه همرنگ آتش است
توفان كربلاست كه سرها در او گم است

.
یاقوت و دُرّ صیرفیان را رها كنید
اشك است جوهری كه گهرها در او گم است

.
هفتاد و دو ستاره غریبانه سوختند
این است آن شبی كه سحرها در او گم است

.

باران نیزه بود و سر شهسوارها

جز تشنگی نکرد علاج خمارها

.

جوشید خونم از دل و شد دیده باز ، تر
نشنید كس مصیبت از این جانگدازتر

.
صبحی دمید از شب عاصی سیاه تر
وز پی شبی ز روز قیامت درازتر

.
بر نیزه ها تلاوت خورشید ، دیدنی ست
قرآن كسی شنیده از این دلنوازتر ؟

.
قرآن منم چه غم كه شود نیزه ، رحل من
امشب مرا در اوج ببین سرفرازتر

.
عشق توام كشاند بدین جا ، نه كوفیان
من بی نیازم از همه ، تو بی نیازتر

.
قنداق اصغر است مرا تیر آخرین
در عاشقی نبوده ز من پاكبازتر

.
با كاروان نیزه شبی را سحر كنید
باران شوید و با همه تن گریه سر كنید

.

فرصت دهید گریه كند بی صدا ، فرات
با تشنگان بگوید از آن ماجرا ، فرات

.
گیرم فرات بگذرد از خاك كربلا
باور مكن كه بگذرد از كربلا ، فرات

.
با چشم اهل راز نگاهی اگر كنید
در بر گرفته مویه كنان مشك را فرات

.
چشم فرات در ره او اشك بود و اشك
زان گونه اشك ها كه مرا هست با فرات

.
حالی به داغ تازه ی خود گریه می كنی
تا می رسی به مرقد عباس ، یا فرات

.
از بس كه تیر بود و سنان بود و نیزه بود
هفتاد حجله بسته شد از خیمه تا فرات

.
از طفل آب ، خجلت بسیار می كشم
آن یوسفم كه ناز خریدار می كشم

.

بعد از شما به سایه ی ما تیر می زدند
زخم زبان به بغض گلوگیر می زدند

.
پیشانی تمامی شان داغ سجده داشت
آنان كه خیمه گاه مرا تیر می زدند

.
این مردمان غریبه نبودند ، ای پدر
دیروز در ركاب تو شمشیر می زدند

.
غوغای فتنه بود كه با تیغ آبدار
آتش به جان كودك بی شیر می زدند

.
ماندند در بطالت اعمال حجّشان
محرم نگشته تیغ به تقصیر می زدند

.
در پنج نوبتی كه هبا شد نمازشان
بر عشق ، چار مرتبه تكبیر می زدند

.
هم روز و شب به گرد تو بودند سینه زن
هم ماه و سال ، بعد تو زنجیر می زدند

.
از حلق های تشنه ، صدای اذان رسید
در آن غروب ، تا كه سرت بر سنان رسید

.

كو خیزران كه قافیه اش با دهان كنند
آن شاعران كه وصف گل ارغوان كنند

.
از من به كاتبان كتاب خدا بگو
تا مشق گریه را به نی خیزران كنند

.
بگذار بی شمار بمیرم به پای یار
در هر قدم دوباره مرا نیمه جان كنند

.
پیداست منظری كه در آن روز انتقام
سرهای شمر و حرمله را بر سنان كنند

.
یارب ، سپاه نیزه ، همه دست شان تهی ست
بی توشه اند و همرهی كاروان كنند

.
با مهر من ، غریب نمانند روز مرگ
آنان كه خاك مهر مرا حرز جان كنند

.
با پای سر ، تمامی شب ، راه آمدم
تنهایی ام نبود ، كه با ماه آمدم

.

ای زلف خون فشان توام لیلة البرات
وقت نماز شب شده ، حيّ علی الصلات

.
از منظر بلند ،ببین صف كشیده اند
پشت سرت تمامی ذرات كائنات

.
خود ، جاری وضوست ، ولی در نماز عشق
از مشك های تشنه وضو می كند ، فرات

.
طوفان خون وزیده ، سر كیست در تنور ؟
خاك تو نوح حادثه را می دهد نجات !

.
بین دو نهر ، خضر شهادت به جستجو ست
تا آب نوشد از لبت ، ای چشمه ی حیات

.
ما را حیات لم یزلی ، جز رخ تو نیست
ما بی تو چشم بسته و ماتیم و در ممات

.
عشقت نشاند ، باز به دریای خون ، مرا
وقت است تیغت آورد از خود ، برون ، مرا

.

از دست رفته دین شما ، دین بیاورید !
خیزید ، مرهم از پی تسكین بیاورید !

.
دست خداست ، این كه شكستید بیعتش
دستی خدای گونه تر از این بیاورید !

.
وقت غروب آمده ، سرهای تشنه را
از نیزه های بر شده ، پایین بیاورید !

.
امشب برای خاطر طفل سه ساله ام
یك سینه ریز ، خوشه ی پروین بیاورید !

.
گودال ، تیغ كند ، سنان های بی شمار
یك ریگزار ، سفره ی چرمین بیاورید !

.
سرها ورق ورق ، همه قرآن سرمدی ست !
فالی زنید و سوره ی یاسین بیاورید !

.
خاتم سوی مدینه بگو بی نگین برند !
دست بریده ، جانب ام البنین برند !

.

خون می رود هنوز ز چشم تر شما
خرمن زده ست ماه ، به گرد سر شما

.
آن زخم های شعله فشان ، هفت اخترند
یا زخم های نعش علی اكبر شما ؟

.
آن كهكشان شعله ور راه شیری است
یا روشنانِ خون علی اصغر شما ؟

.
دیوان كوفه از پی تاراج آمدند
گم شد نگین آبی انگشتر شما

.
از مكه و مدینه ، نشان داشت كربلا
گل داد ” نور ” و ” واقعه ” در حنجر شما

.
با زخم خویش ، بوسه به محراب می زدید
زان پیشتر كه نیزه شود منبر شما

.
گاهی به غمزه ، یاد ز اصحاب می كنی
بر نیزه ، شرح سوره ی احزاب می كنی

.

در مشك تشنه ، جرعه ی آبی هنوز هست
اما به خیمه ها برسد با كدام دست ؟

.
برخاست با تلاوت خون ، بانگ یا اخا
وقتی ” كنار درك تو ، كوه از كمر شكست “

.
تیری زدند و ساقی مستان ز دست رفت
سنگی زدند و كوزه ی لب تشنگان شكست !

.
شد شعله های العطش تشنگان ، بلند
باران تیر آمد و بر چشم ها نشست

.
تا گوش دل شنید ، صدای ” الست ” دوست
سر شد ” بلی ” ی تشنه لبانِ ميِ الست

.
ناگاه بانگ ساقی اول بلند شد
پیمانه پر كنید ، هلا عاشقان مست

.
باران می گرفت و سبوها كه پر شدند
در موج تشنگی ، چه صدف ها كه دُر شدند

.

باران مِی گرفته ، به ساغر چه حاجت است ؟
دیگر به آب زمزم و كوثر چه حاجت است ؟

.
آوازه ی شفاعت ما ، رستخیز شد
در ما قیامتی ست ، به محشر چه حاجت است ؟

.
كی اعتنا به نیزه و شمشیر می كنیم ؟
ما كشته ی توایم ، به خنجر چه حاجت است ؟

.
بی سر دوباره می گذریم از پل صراط
تا ما بر آن سریم ، به این سر چه حاجت است ؟

.
بسیار آمدند و فراوان ، نیامدند
من لشكرم خداست ، به لشكر چه حاجت است ؟

.
بنشین به پای منبر من، نوحه خوان ، بخوان !
تا نیزه ها به پاست ، به منبر چه حاجت است ؟

.
در خلوت نماز ، چو تحت الحَنَك كنم
راز غدیر گویم و شرح فدك كنم

.

از شرق نیزه ، مهر درخشان بر آمده ست
وز حلق تشنه ، سوره ی قرآن بر آمده ست

.
موج تنور پیرزنی نیست این خروش
طوفانی از سماع شهیدان بر آمده ست

.
این كاروان تشنه ، ز هر جا گذشته است
صد جویبار ، چشمه ی حیوان بر آمده ست

.
باور نمی كنی اگر از خیزران بپرس
كآیات نور ، از لب و دندان بر آمده ست

.
انگشت ما گواه شهادت كه روز مرگ
انگشتری ز دست شهیدان در آمده ست

.
راه حجاز می گذرد از دل عراق
از دشت نیزه ، خار مغیلان بر آمده ست

.
چون شب رسید ، سر به بیابان گذاشتیم
جان را كنار شام غریبان گذاشتیم

.

گودال قتلگاه ، پر از بوی سیب بود
تنهاتر از مسیح ، كسی بر صلیب بود

.
سرها رسید از پی هم ، مثل سیب سرخ
اول سری كه رفت به كوفه ، حبیب بود !

.
مولا نوشته بود : بیا ای حبیب ما
تنها همین ، چقدر پیامش غریب بود

.
مولا نوشته بود : بیا ، دیر می شود
آخر حبیب را ز شهادت نصیب بود

.
مكتوب می رسید فراوان ، ولی دریغ
خطش تمام ، كوفی و مهرش فریب بود

.
اما حبیب ، رنگ خدا داشت نامه اش
اما حبیب ، جوهرش ” امن یجیب ” بود

.
یك دشت ، سیب سرخ ، به چیدن رسیده بود
باغ شهادتش ، به رسیدن رسیده بود

.
تو پیش روی ، و پشت سرت آفتاب و ماه
آن یوسفی كه تشنه برون آمدی ز چاه

.
جسم تو در عراق و سرت رهسپار شام
برگشته ای و می نگری سوی قتلگاه

.
امشب ، شبی ست از همه شب ها سیاه تر
تنهاتر از همیشه ام ای شاه بی سپاه

.
با طعن نیزه ها به اسیری نمی رویم
تنها اسیر چشم شماییم ، یك نگاه !

.
امشب به نوحه خوانی ات از هوش رفته ام
از تار وای وایم و از پود آه آه

.
بگذار شام ، جامه ی شادی به تن كند
شب با غم تو كرده به تن ، جامه ی سیاه !

.
بگذار آبی از عطشت نوشد آفتاب
پیراهن غریب تو را پوشد آفتاب

.
قربان آن نی یی كه دمندش سحر ، مدام
قربان آن می یی كه دهندش علی الدوام

.
قربان آن پری كه رساند تو را به عرش
قربان آن سری كه سجودش شود قیام

.
هنگامه ی برون شدن از خویش ، چون حسین 

راهی برو كه بگذرد از مسجدالحرام

.
این خطی از حكایت مستان كربلاست :
ساقی فتاد ، باده نگون شد ، شكست جام !

.
تسبیح گریه بود و مصیبت ، دو چشم ما
یك الامان ز كوفه و صد الامان ز شام

.
اشكم تمام گشت و نشد گریه ام خموش
مجلس به سر رسید و نشد روضه ام تمام

.
با كاروان نیزه به دنبال ، می رویم
در منزل نخست تو از حال می رویم

.

.

.

علیرضا قزوه

.

برچسب ها

نظرات

  1. مریم خانم میگه

    یا حسین
    چقدر زیبا بود.

  2. مریم میگه

    عشق توام کشاند بدین جا ..
    السلام علی الحسین …

دیدگاهتان را بنویسید!

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *