می ریزم آه در دل و خاک عزا به سر
می ریزم آه در دل و خاک عزا به سر
از آن زمان که شد شب من بی شما به سر
.
حرف از گرسنگی نزدم پیش دشمنت
با این که ضعف داشتم از پای تا به سر
.
دیدم سرت شکسته و موی تو سوخته
رو کرد مو به موی تو ، سر اقتدا به سر
.
راهی نبود موی سپیدم نهان شود
از خون خود گذاشتم آخر حنا به سر
.
حسرت دوید و در دلم آسیمه سر نشست
آن لحظه ای که بود به دست ربابه سر
.
دست نوازش تو نیامد ولی سرت
خود را رسانده ست به من مرحبا به سر
.
این سر چرا چنین شده این شمر خیره سر
سر را به روی نیزه زده یا نیزه را به سر
.
حاضر شدم به قیمت جان پس بگیرمت
ممنونم از اجل که رسانده مرا به سر
.
.
.
نظرات