هر لحظه ای که آمد و از من خبر گرفت
حالات سجده های مرا در نظر گرفت
.
می دید عاشقانه مناجات می کنم
اغلب سراغی از من عاشق ، سحر گرفت
.
نفرین به ضربه ای که نماز مرا شکست
رویم ز ضرب دست یهودی اثر گرفت
.
پاره شده عبا به تنم بس که با شتاب
این تازیانه حلقه به دور کمر گرفت
.
جا خورده دنده ام به گمانم که پهلویم
چون پهلوی مدینه به تیزی در گرفت
.
فهمیده بود غیرت ما روی مادر است
با حرف بد قرار مرا بیشتر گرفت
.
دانستم از چه کودک جامانده ی حسین
وقت فرار دست خودش روی سر گرفت
.
در شام دختری که خودش ضربه خورده بود
دامن برای روی کبود پدر گرفت
.
هر چه شد عاقبت سرم از تن جدا نشد
تشییع پیکرم به زیر دست و پا نشد
.
تیزی نیزه ای نرسیده به حنجرم
سیلی نخورده دختر من در برابرم
.
.
.
قاسم نعمتی
.
نظرات