اشعار آیینی خیمه...

^ گرچه من را می توانی زود از سر ؛ وا کنی

اطلاعات بیشتر
تاریخ انتشار 16 اردیبهشت 1397

^ گرچه من را می توانی زود از سر ؛ وا کنی

متن شعر

گرچه من را می توانی زود از سر ؛ وا کنی

تا سحر این پا و آن پا می کنم در وا کنی

.

آمدم دیگر بمانم پس مرا بیرون نکن

مشت خاک آورده ام که کیسه ی زر وا کنى

.

اول مهمانی از تو خواهشی دارم فقط

می شود زنجیر را از پای نوکر وا کنی

.

من خودم رسوای این و آن شدم با معصیت

پیش چشم خلق لازم نیست دفتر وا کنی

.

افتضاحی که به بار آورده ام شد دردسر

اصلاً اینجا آمدم که از سرم شر وا کنی

.

واسطه چه بهتر از این نام زهرا هست که

آنقدر می کوبم این در را که آخر وا کنی

.

گریه از نان شبی که می خورم واجب تر است

کاشکی بر چشم خشکم نهر کوثر وا کنی

.

من گرفتاری خود را می برم امشب نجف

تا گره های مرا با دست حیدر وا کنی

.

هر شبى که روزه ام وا مى شود با یا حسین

مى شود رویم حسابى صد برابر وا کنى

.

دست و پا کمتر بزن خیلى اذیت مى شوم

مى شود زیر لگد چشمى به خواهر وا کنى

.

بى حیا آهسته تر ، آهسته تر خنجر بزن

کاشکى از گریه هاى مادرش پروا کنى

.

.

.
 رضا دین پرور

.

برچسب ها

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید!

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *