اشعار آیینی خیمه...

^ یک طرف کاغذ و یک سو قلمش افتاده

اطلاعات بیشتر
تاریخ انتشار 29 مرداد 1397

^ یک طرف کاغذ و یک سو قلمش افتاده

متن شعر

یک طرف کاغذ و یک سو قلمش افتاده

قلمش نه دمِ تیغ دو دمش افتاده

.

مثل روز دهم از فرط عطش با طفلان

در شب حجره به روی شکمش افتاده

.

آخرین لحظه همان لحظه ی تلخی است که مرد

دیده از دست ابالفضل علمش افتاده

.

دیده که دست و سر و چشم عمو عباسش

تا دم علقمه در هر قدمش افتاده

.

نفسش را رمقی نیست و در خاطر مرد

زخم‌ های تن آقا ، رقمش افتاده

.

بعد این قدر مصیبت که سرش آوردند

تازه تیغ آمده بر قدّ خمش افتاده

.

آخرین لحظه به یاد فقط این جمله ی شمر

که : ” خودم می‌ کِشم و می‌ کُشمش ” ، افتاده

.

دمش از بس که حسینی است چو پایین رفته

باز در پای دمش بازدمش افتاده

.

مثل بین الحرمین است مدینه ، اما

سر پا نیست … دراین سو حرمش افتاده

.

.

.

مهدی رحیمی

.

برچسب ها

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید!

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *